هیاهوی مترو

هیاهوی مترو

برای شرکت در جلسه انجمن مدیران رسانه تصمیم گرفتم با مترو بروم. هنگام پایین آمدن با پله برقی در ایستگاه نواب، تصویر عجیبی از مردم را دیدم. تصویری ساده ولی دردناک.

دنیای قلم -عذرا فراهانی: تصویری واقعی از لشگری از زنان و مردانی که با چهره‌هایی غمگین و بغ کرده، با پله برقی خلاف جهت من به سمت بالا می‌رفتند. 
استثنایی هم در کار نبود. انگار بدبختی‌هایشان در صورت‌ها حک شده بود. عده‌ایی شبیه کرایه خانه بودند. 
پولی که با بدبختی و یک ماه مشقت بدست می‌آید و سر ماه باید دو دستی تقدیم صاحبخانه شود. 
عده‌ایی دیگر در بیماری دست و پا می‌زدند. برخی شبیه تخت‌های قراضه بیمارستا‌نهای دولتی بودند. هر آن امکان داشت فرو ریزند. 
انگار برای بیمارشان التماس زمین و زمان را می‌کردند، التماس پرستار و دکتر و حتی آبدارچی بیمارستان.
چهره برخی‌ها حکایت از تصادف داشت. در صورتشان موج می‌زد که این تصادف چند ماه آن‌ها را از زندگی عقب می‌اندازد.
انگار غصه داشتند که هنوز نتوانستند فردی که به ماشینشان را داغون کرده پیدا کنند؟ نمی دانستند باید یقه چه کسی را بگیرند.
چند نفری انگار پرونده‌های طلاق و کشمکش با همسرشان را روی همان پله‌ها آهنی و روان مترو باز کرده بودند و داشتند ریز به ریز جزییات دعوا‌ها و کتک کاری‌ها را در معرض دید می‌گذاشتند. معرکه‌ایی راه انداخته بودند. 
دعواهای زن و شوهری. دعواهایی که طلاق و بچه طلاق حتما چاشنی آن خواهد بود.
عده ایی درست مثل چک‌های برگشتی شده بودند. از همه جا رانده و درمانده. حتی مهر برگشت روی پیشانی‌اشان حک شده بود. 
بی پناه. حتی دیگر به پله‌ برقی مترو هم اعتمادی نداشتند. دائم زیر پایشان را نگاه می‌کردن که مبادا این پله هم مثل چک‌های خالی از موجودی، زیر پایشان را خالی کند.
دختران جوان دائم از طرف آرزوهای بر باد رفته اشان اذیت می‌شدند. گویی آرزوها از آن‌ها نیشگون می‌گرفت.
 پسرهای جوان برو بر این طرف و آنطرف را می‌پاییدند. انگار برای دومین بار زاییده شدند و به دنیای پرت و پلا پا گذاشته‌اند. 
بعد از این تصویر غمبار به خودم نگاه کردم و گفتم این جماعت پرهیاهو مرا چگونه می بیند. 


 

 

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.