تخت پروكرستس
از آن رو كه انسان تراز را قیاس از خود میگیرند، حقیقت و واقعیت را در تصویر و تصدیق میجویند
دنیای قلم -محمدرضا تاجیك: یك- در اسطورههای یونانی، روایتی است از مرد غولپیكری به نام پروكروستس كه در كنار جادهای زندگی میكرد. این جاده به شهر آتن میرسید. گاهی هم گفتهاند كه او دزدی بوده با آوازه پیچیده در همه آفاق. گویند مردمان چون به هوای رفتن آتن از آن جاده میگذشتند، پروكروستس آنان را یگان یگان به خانه خود فرامیخواند. او، در خانه تختی داشت و میانگاشت آنانی سزاوار رفتن به آتناند كه قامتشان باید برابر با تخت او باشد. میزان دادگری و داوری او همان تخت او بود. راهگذران را چون به تخت خود میخواباند. سه چیز ممكن بود.
اگر قامت رهگذر با تخت او برابر میبود، مرد رها میشد و سزاوار آن بود كه به شهر آتن برود؛ اگر قامت رهگذر درازتر از تخت او میبود و پاهایش از تخت بیرون میزد، آنگاه پروكروستس پاهای او را با اره و تبر قطع میكرد تا قامتش برابر با تخت شود. در حالت سوم، اگر قامت رهگذر كوتاه میبود آنگاه رهگذر را از سر و پای كش میكرد و كش میكرد تا قامت او با تخت برابر شود. در نتیجه، كمر و كمرگاه رهگذر از هم جدا میشد و میمرد. پروكروستس، میخواست تا همگان در قانون عدالت او همسان باشند. چنین بود كه همهروزه چندین و چندین تن روی تخت عدالت او جان میدادند. رهگذران را پیوسته اینگونه با شكنجه میكشت؛ اما هیچگاه نمیخواست بیندیشد كه تخت او نه تخت عدالت؛ بلكه تخت مرگ است.
دو- در ایران امروز، برخی از شاگردان مكتب پروكروستس، بر سر هر مسیری كه به قدرت ختم میشود، ایستاده و مردمانی را كه قصد رفتن به پولیس (شهر یا جایی كه در آن سیاست و رقابت برای قدرت جاری است) دارند را به سرای ایدئولوژیك خود برده و اهلیت و «خود»یت آنان را با میزان «تخت پروكروستس» خویش سنجیده و چون نتوانند آنان را هیبت تخت یا تندیسهای ذهنی (دوكسایی) خود درآورند، آنان را میمیرانند. این پیروان وفادار ایرانی پروكروستس، همواره عزم آن دارند تا جامعه و مردمان و كنشگران سیاسی را شبیه آن نقش كنند كه در لوح نقاشی خویش از صورت و سیرت آنان كشیدهاند.
اینان، از آن رو كه انسان تراز را قیاس از خود میگیرند، حقیقت و واقعیت را در تصویر و تصدیق میجویند، همسری با انبیا برمیدارند، اولیا را همچو خود میپندارند، همواره در محل آیند و روند منظرها و نظرها ایستادهاند تا با تفكیك و تمیز سره از ناسره و خودی از ناخودی، پروژه «خالصزایی/ناخالصزدایی» خویش را متحقق نمایند. اینان نیز، همچون استاد و مراد و مرشد خویش، هیچگاه نمیخواهند بیندیشند كه تخت (میزان) آنان تخت مرگ است و با هر گام كه در این مسیر برمیدارند، روح جامعه یا جامعهبودگی جامعه را بیشتر میمیرانند. جامعه، بهمثابه یك كلیت و تمامیت همگن و همسنخ غیرممكن است. جامعه نه یك ظرفش شلهقلمكار (كه در آن مواد در هم مستحیل شدهاند) كه یك ظرف سالاد (همنشینی تفاوتها) است، لذا هرگونه تلاش برای یكدست و خالصسازی آن، جز به نیستی آن ره نمیبرد، اما اینان هرگز به این «میراندن» نمیاندیشند، همچون آیشمن كه به آن جنایات كه میكرد، نمیاندیشید.
زمانی كه هانا آرنت قرار شد به درخواست مجله امریكایی از دادگاه آیشمن گزارشی تهیه كند، نخست فكر میكرد كه با نابغهای شرور روبهرو خواهد شد كه تمام استعدادش را در خدمت شرارت گذاشته، اما شگفت آنكه با مردی عادی و معمولی، حتی سادهلوح روبهرو شد. برای آرنت دشوار بود بفهمد چگونه مردكی چنین عادی چنان جنایات دهشتباری را مرتكب شده است. فیلسوف، پاسخ این پرسش را یافت: «آیشمن تصمیم گرفته بود به كاری كه میكند فكر نكند.» از نظر آرنت، یكی از درسهای این دادگاه این بود كه رویگردانیدن از فكر كردن میتواند زیانبارتر از تمام شرور غریزی باشد كه در طبع آدمی است. آرنت، این پدیده را «ابتذال شر» (مبتذل بودن شر بر كسی كه آن را انجام میدهد، ارجاع دارد) مینامد. مشكل زمانی افزونتر و دهشتناكتر میشود كه این پروكروستسهای حتی نمیخواهند به این بیندیشند كه زمانشان سپری شده و تختشان بشكسته است و راههای ورود به شهر (سیاست و قدرت) به تعداد آحاد جامعه متكثر شده و هر فرد، با بهرهای آزادانه از اخوان ثالث، قادر است با درسی كه جادوگر زمانهاش آموخت، خویشتن را از چشم پروكروستسها پنهان دارد و وارد شهر شود.