دنیای قلم - محسن آزموده: دكتر كریم مجتهدی، معلم فلسفه بود و در گفتوگوی مفصلی كه در جشننامه او با عنوان «درد فلسفه، درس فلسفه» به همت محمد رییسزاده، بابك عباسی و محمد منصور هاشمی در سال 1384 توسط انتشارات كویر منتشر شده است، میگوید: «من از اینكه بگویند فلانی یك معلم ساده است، ابا ندارم. برای من كسر شأن نیست كه بگویند فقط بلد است مقدمات درس بدهد. اگر این كار را نتوانید بكنید كه اصلا معلم نیستید.» او یك معلم واقعی بود و میدانست كه چطور درس بدهد: «معلمی سعی برای انتقال مطالب است. اگر معلم میخواهد موفق شود باید راه انتقال مطالب به دانشجوی ایرانی را یاد بگیرد. در كلاس نباید اظهار فضل كرد. برای این كار میتوان مقاله نوشت. برای یك عده جوان نباید اظهار فضل كرد. حتی برعكس باید بگویی من چیزی نمیدانم، همانقدر كه میدانم دارم به شما میگویم. من هیچ ابایی ندارم كه یك معلم باشم، حتی این را برای خودم یك امتیاز میدانم. هم از لحاظ اخلاقی، هم از لحاظ فرهنگی. اصل، انتقال مطالب است و یك كسی مثل من گزارش است و این گزارش باید اصیل باشد.» بخش عمدهای از گفتوگوی مفصل و جذاب مذكور، درباره معلمان و استادان فلسفه دكتر مجتهدی است. او در این گفتوگو نكات آموزندهای درباره خلق و خو و شیوه تدریس استادان خود میگوید كه تاثیر آنها را در شیوه و منش آموزشی خود او به وضوح میتوان بازجست. به این مناسبت، برای آشنایی مخاطبان و علاقهمندان به فلسفه برخی از این خاطرات را به نقل از خود استاد نقل میكنیم.
استاد بیرو: «استاد بیرو نامی بود كه در من خیلی تاثیر كرد- نه از لحاظ فكر بلكه از لحاظ نحوه تدریس و سماجت- هفتهای یك بار میآمد و در تالاری بزرگ بحثهایی خیلی جدید در اهمیت فلسفه مطرح میكرد. گرایش هیدگری داشت و هنوز خیلی جوان بود. تمام كوشش او در برابر جمعیت دانشجویان ماركسیست كه شوخی میكردند و اذیتش میكردند این بود كه با سماجت و دقت- در حالی كه سرپا بود و نمینشست- این جمعیت را مثل رهبر اركستر اداره كند و واقعا نفوذ شخصیتش محسوس بود. نمیگذاشت شما از فهم بحث منحرف شوید. اوجی به كلاس میداد. این تنها موردی بود كه من با هیجان به كلاس میرفتم. عدهای معترض بودند و میگفتند هیدگر فاشیست است و نمیخواستند او درس بدهد. او در عین حال كه این اعتراضات بود، هیچ دفاع نمیكرد و بحث را ادامه میداد. فوقالعاده بود.»
ژان وال: «از معلمان واقعی من در فلسفه غرب، در درجه اول ژان وال بود. من شاگرد و ساخته و پرداخته ژان وال بودم. با او آشنایی و رابطه شخصی هم پیدا كرده بودم و به خانهشان هم رفتم... ژان وال قیافه جالب توجهی هم داشت. پیرمردی بود كوتاهقد و خیلی لاغر كه وقتی او را با كیفش از دور میدیدید خیال میكردید دانشجو یا دانشآموز خیلی جوانی است. او به لحاظ فكری خیلی عمق داشت كلاسهای عمومی داشت كه میدیدید فلان كارگردان مشهور فرانسوی آمده و سر كلاس او نشسته است یا هنرپیشه خیلی شناخته شده تئاتر آمده و به درس او گوش میدهد.... در حال تدریس مثل فرشتهای كوچك بسیار نرم و بسیار آرام و بسیار مهربان بود. برخلاف امثال بیرو. در كلاس آنها هیجان
جالب توجه بود اما در كلاس این خود تدریس. گاهی از دانشجویان نخبهاش كه جلوی كلاس نشسته بودند سوال میكرد و مثلا میگفت فلانی تو اینطور فكر نمیكنی.»
ژان پیاژه: «ژان پیاژه روانشناسی تكوینی درس میداد... كتابها را معرفی میكرد، بعد در امتحان شفاهی میگفت كدامها را خواندهای و سوال میكرد. سوالی هم كه به شما میدادند سوال درسی نبود. مطلبی به شما میدادند كه آن را تحلیل كنید. یكی براساس هیدگر آن را تحلیل میكرد، دیگری براساس لایب نیتس و به همین ترتیب. چهار ساعت وقت میدادند برای امتحان. زمان من حتی میتوانستید ساندویچ ببرید سر جلسه امتحان یا سیگار بكشید، الان دیگر سیگار را اجازه نمیدهند.»
ژرژ گوریچ: «او جامعهشناس رسمی سوربن بود و ما شاگردش بودیم. او دنیایی برای من باز كرد كه البته نسبت به جامعهشناسی آن دوره كه تحت تاثیر اندیشههای تحصلی بود، جدید و البته منفی بود. او دستكم به من نشان داد كه جامعهشناسی -كه به تعبیر او یك علم انسانی است- هنوز به خدمت انسان در نیامده است. یعنی شما نمیتوانید به اسم جامعهشناسی به انسان كمكی بكنید. جامعهشناسی هنوز نظریه است. او با آن لهجه خارجی و اسلاو و فرانسه كج و كوله، با آن هوش فوقالعاده چیزهایی به آدم یاد میداد كه آن موقع چندان توجه مرا جلب نمیكرد... ولی بعد كه سنم بیشتر شد و وقتی اتفاقاتی را كه به لحاظ سیاسی در روسیه و دیگر كشورها روی داد مرور میكنم، میبینم او چقدر اهمیت و عمق داشت. او از اولین كسانی بود كه ادعا میكرد زیربنای اقتصادی معنا ندارد. زیربنا مجموعهای از عوامل است و اقتصاد یكی از آن مجموعه است. شخصیت علمی استثنایی بود و شخصا هم آدم عجیبی بود. ضد كمونیستها بود ولی به كمونیستها رای میداد و خودش حتی سر كلاس میگفت با وضعی كه فرانسه دارد من نمیتوانم به این طرف رای بدهم. چیزهایی میگفت كه بعدا برای ما روشن شد. آن زمان ته دل خود من هم این بود كه این ایدئولوژی كمونیستی برای خودش یك چیزی است و تسلط دارد. شما الان این را درك نمیكنید. اما آن زمان برای ما این چیز خیلی محكمی به نظر میآمد. حتی سارتر از آن طرفداری میكرد. حرف گورویچ سیاسی نبود، نظری بود و در نظر جدی بود. حق با او بود.»
ژان هیپولیت: «آدم خیلی راحتی بود كه در راهرو میایستاد و با دانشجویان بحث و شوخی میكرد. من خوشحال بودم كه هگل را با او خواهم خواند.»
ژان كولویچ: «چهره دیگری كه برای من جالب و خیلی عمیق بود و در ایران شناخته شده نیست. اصلیتش فرانسوی نبود. آدمی استثنایی بود، در درسهایی كه در اخلاق میداد، خلاقیت فوقالعادهای داشت. مثلا وقتی صدات را تحلیل میكرد به تمامی رمانهای مهم دنیا از داستایوفسكی و استاندال و بالزاك و... اشاره میكرد. به آثار كلاسیك فلسفه رجوع میكرد و بالاخره به تحلیلهای شخصیاش میرسید. شر را كه تحلیل میكرد به راسكلنیكف در جنایت و مكافات اشاره میكرد كه میخواهد كار خیر كند ولی شر حاصل میشود. مسائل را فعلیت میبخشید و زنده میكرد. به نحو چشمگیری در زبانهای مختلف تحلیل لغت میكرد. در واقع، درس فلسفه اخلاق بود. معروفترین اثر او كه البته جنبه درسی ندارد، رساله درباره فضایل است. آدم لاغر اندام عصبیای بود كه از او خیلی حساب میبردند و بخشی از شهرتش هم به واسطه عضویتش در نهضت مقاومت فرانسه بود.»
هانری كربن: «اوایل هم چندان از او خوشم نمیآمد. در خارج از سوربن جلسات درس داشت. من اول میخواستم درباره خواجه نصیر كار كنم. اما كربن پیشنهاد كرد كه درباره افضلالدین كاشانی كار كنم كه همه آثارش هم فارسی است... با كربن اصلا فكر نمیكردم بتوانم تفاهم پیدا كنم. هر چه من خوانده بودم به نظر او باطل بود. اولین برخوردهایمان اصلا خوشایند نبود. من اسم كانت را میبردم او میگفت تو ایرانی هستی این حرفها چیست كه میزنی. گوشش نمیشنید و تعمدا سمعكش را هم نمیگذاشت تا در برابر هر چه میگویی سكوت كند. بعدها البته با هم دوست شدیم.»
از معلمان واقعی من در فلسفه غرب، در درجه اول ژان وال بود. من شاگرد و ساخته و پرداخته ژان وال بودم. با او آشنایی و رابطه شخصی هم پیدا كرده بودم و به خانهشان هم رفتم... ژان وال قیافه جالب توجهی هم داشت. پیرمردی بود كوتاهقد و خیلی لاغر كه وقتی او را با كیفش از دور میدیدید خیال میكردید دانشجو یا دانشآموز خیلی جوانی است.
ژرژ گوریچ: جامعهشناس رسمی سوربن بود و ما شاگردش بودیم. او دنیایی برای من باز كرد كه البته نسبت به جامعهشناسی آن دوره كه تحت تاثیر اندیشههای تحصلی بود، جدید و البته منفی بود. او دستكم به من نشان داد كه جامعهشناسی -كه به تعبیر او یك علم انسانی است- هنوز به خدمت انسان در نیامده است.