امتناع از فیلترینگ

امتناع از فیلترینگ

شاید آنچه در طول یكصد سال اخیر به پیشانی تمام مخالفت‌ها با انقلاب‌، دستمایه موافقان وضع موجود بدل شده، انقلاب روسیه باشد و مشخصا ارجاع به شوروی دوران استالین پایه چنین حملاتی است.

دنیای قلم -  روح‌الله سپندارند: انقلاب‌ها، در ساده‌ترین و دم‌دستی‌ترین تعریف‌شان، دگرگونی‌هایی را رقم می‌زنند تا آنچه تحت عنوان وضع موجود برقرار بود به گونه‌ای دیگر شكل گیرد. پایه و اساس آن هم بر مخالفت با وضع موجود بنا نهاده می‌شود و این مخالفت چه دربرگیرنده اكثریت جامعه و چه اقلیت پیشتاز باشد، اگر بتواند پایه‌های وضع حاكم را فرو بریزد به پیروزی دست یافته است.  هر چند واژه انقلاب آن‌قدر طیف وسیعی را دربرمی‌گیرد كه نمی‌توان به سادگی آن را به تغییراتی در نظام سیاسی تقلیل داد با این حال آنچه از انقلاب در ذهن اكثر ما تداعی می‌شود، فروپاشی یك نظام سیاسی و جایگزینی آن با نظامی جدید است. اینكه انقلاب‌ها چه اندازه موفق بودند تا نظام جدید را بهتر از نظام قبلی بنا كنند همواره محل بحث بوده است؛ كار به جایی رسیده كه این جمله انگار برای رد تمام انقلاب‌ها كافی است كه بگوییم «انقلاب فرزندان خود را می‌بلعد.» این ترجیع‌بند مخالف‌خوانی همه ضدانقلاب‌هاست تا در رد نظریه‌های انقلاب قصیده‌سرایی كنند.

 بازماندگان انقلاب هم در بروز هر نارضایتی دو راه در پیش می‌گیرند؛ یا به توبه‌كنندگانی بدل می‌شوند كه حسرت روزگار پیش از انقلاب را می‌خورند و در این مسیر افسانه‌سرایی‌ها آغاز می‌شود تا بهشتی پیش از انقلاب ترسیم كنند كه سیل انقلابی آن را ویران كرده است،یا به متعصبانی حامی وضع موجود تبدیل می‌شوند كه هیچ ناكارآمدی و شكست ساختارهای پساانقلابی را نمی‌پذیرند و هر گونه مخالفت و نقد را به مثابه توطئه‌ای علیه انقلاب تعبیر می‌كنند. بماند كه تمامی این نقدها معطوف به انقلاب‌های سیاسی است، درحالی كه ماركس بیش از همه بر انقلاب اجتماعی تاكید داشت و از این منظر امری بلندمدت، معنادار و به دور از نادیده‌ گرفتن خواست اكثریت جامعه تعریف می‌شد. با این حال نمی‌توان انكار كرد كه بخش مهمی از انقلاب‌های سیاسی قرن بیستم متاثر از اندیشه‌های ماركسیستی با همه تعابیر و تفاسیر -گاه انحرافی- شكل گرفته است.

واقعیت آن است كه بعضی خوانش‌های انقلابی پیروان ماركس به سمت جایگزینی عاملیت توده‌های پرولتریزه‌شده با پیشاهنگ‌های انقلابی سوق پیدا كرد تا نه در فرآیندی تاریخی بلكه با پیشرانه این گروه پیشتاز، «طبقه در خود» با فشار انقلابی یا سیاست‌های ساختارهای مستقر شده بعد از انقلاب به «طبقه‌ای برای خود» بدل شود. در چنین شرایطی اراده‌گرایان آستین‌ها را بالا زدند و اندیشه‌های ماركس را انگار در زودپزهای تاریخ به خوراك جامعه‌ تحت انقیاد دادند تا آن دگرگونی‌های بزرگ رقم زده شود. دست‌كم حالا با بازخوانی نتایج بعضی از آن انقلاب‌ها احتمالا می‌توان از این «اراده»، همان معنای شوپنهاوری را استنباط كرد كه رانه‌ای آسیب‌زننده است و در این مسیر به آسایش فردی اهمیتی نمی‌دهد.‌ تری ایگلتون در بازخوانی این مفهوم نزد شوپنهاور می‌گوید كه اراده بی‌هیچ هدفی امر به رنج كشیدن می‌دهد. در واقع جز بازتولید عبث و بیهوده خودش هیچ هدف و مقصودی ندارد. اگرچه نباید و نمی‌توان تمامی پیامدهای ناگوار وضعیت‌های پساانقلابی را به چنین تفسیری تقلیل داد، چه آنكه ساده‌انگاری است اگر توطئه‌ها، تحریم‌ها، جنگ‌ها و تمام دشمنی‌هایی كه از درون آن كشور یا از سوی قدرت‌های جهانی بر آن انقلاب تحمیل می‌شود، نادیده بگیریم؛ با این حال بخشی از رنجِ تحمیل‌شده در اراده انقلابیون را شاید بتوان تحت همان تعبیر شوپنهاوری درك كرد. رنج‌های بیهوده‌ای كه حاكمان انقلابی بر مردم كشورها تحمیل كردند نه فقط نادیده گرفتن سویه‌های رهایی‌بخش انقلاب به عنوان اصل دگرگون‌كننده نظام سابق، بلكه بازتولید بی‌هدف اراده‌ای بیمارگون برای تثبیت چیزی است كه عملا به جای تثبیت به ویرانی خودش منجر می‌شود.

شاید آنچه در طول یكصد سال اخیر به پیشانی تمام مخالفت‌ها با انقلاب‌، دستمایه موافقان وضع موجود بدل شده، انقلاب روسیه باشد و مشخصا ارجاع به شوروی دوران استالین پایه چنین حملاتی است. در چنین وضعیتی نیروهای انقلابی در دیگر كشورها می‌توانند برای فرار از چنین حملاتی به ساخت‌های اجتماعی و روابط فردی گریز بزنند و بگویند اقتدارطلبی در میان خودمان و روابط‌مان حاكم است. ما در فرهنگ ایرانی همان ضرب‌المثل همیشگی «از ماست كه بر ماست» را چراغ راه قرار می‌دهیم و بعد هم می‌گوییم تقصیر خودمان است؛ هرچند چنین نگاهی مختص ما در ایران نیست و كم ‌و بیش انگار طرفداران زیادی دارد. با این حال جریان‌های انقلابی اگر نقد خطاها و نادیده گرفتن دموكراسی را با سرپوش شیفتگی به انقلاب‌شان، به حاشیه برانند سرنوشتی جز ویرانی و فروپاشی در انتظارشان نیست. اما بازگردیم به مساله شوروی و آنچه تحت عنوان گولاگ، میلیون‌ها نفر را به شرایط دشوار اردوگاه‌های كار اجباری واداشت. میشل فوكو در مصاحبه‌ای با ژاك رانسیر بر همین مساله دست می‌گذارد و می‌گوید من از هر نوع كاربرد گولاگ- حبس كه بخواهد این دو را به هم نزدیك سازد بیم دارم.

كاربردی مبتنی بر این ادعا كه: همه ما گولاگ خودمان را داریم: گولاگ همین‌جاست دمِ درهای‌مان، در شهرهای‌مان، در بیمارستان و زندان‌های ما: همین‌جا در سرهای‌مان. در واقع مساله اصلی امتناع است؛ امتناع از طرح مساله گولاگ بر پایه متون ماركس و لنین و اینكه كدام خطا، انحراف، عدم تشخیص یا اعوجاج نظری یا عملی موجب شده تا نظریه ماركس و لنین تا این حد مورد خیانت قرار گیرد. فوكو پرسش گولاگ را انتخابی سیاسی و آن را حاكی از امتناع می‌داند؛ امتناع از اتخاذ نوعی اصل و قانون فیلترینگ یا گزینش برای نقد گولاگ كه در درون گفتارها یا رویاهای خاص ما عمل كند. منظور فوكو كنار گذاشتن سیاست گیومه است؛ اجتناب از قرار دادن سوسیالیسم شوروی در گیومه‌های آیرونیك و ننگ‌آور برای در امان نگه داشتن و حفظ سوسیالیسم حقیقی و خوب.فوكو می‌گوید ما باید چشم‌های‌مان را بگشاییم به آنچه همین‌جا، نقدا سر صحنه، امكان مقاومت در برابر گولاگ را فراهم می‌آورد؛ به آنچه گولاگ را غیرقابل تحمل می‌سازد و می‌تواند به آدم‌های ضدگولاگ شجاعت برخاستن و مردن را بدهد برای آنكه بتوانند كلمه یا شعری را بر زبان بیاورند. مانند آنچه میخاییل استرن گفت: «من تسلیم نخواهم شد.»

 

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.