دنیای قلم - مرتضی میرحسینی : فضلالله خان آدم شاه نبود. در سرنگونی مصدق با او همكاری كرد، اما حتی آن زمان هم خودش را آدم شاه و مهره بازی او نمیدید. بعد از كودتا عملا بر همه اركان نظام - و نه فقط دولت - مسلط شد و شمار زیادی از فرماندهان ارتش و مردان حكومت را به اطاعت خود كشید. در مراسمهای رسمی، نامش را همراه شاه فریاد میزدند و شعار «زندهباد زاهدی» را به شعار «جاویدشاه» میچسباندند.
آن روزها صدایش هم از صدای شاه بلندتر و سایهاش از سایه او پررنگتر بود. از گوشه و كنار به او میگفتند كه شاه از سیطره تو بر حكومت ناراضی است و سنگینی سایهات برایش خوشایند نیست. میشنید و چیزی نمیگفت. حداقل در محافل عمومی چیزی نمیگفت. اما همه، یا تقریبا همه میدانستند كه او دربار را مدیون و بدهكار به خودش میبیند و باور دارد كه شاه به لطف اوست كه اكنون مقامش را حفظ كرده است. نگاهش این بود كه شاه باید به همان عنوان تشریفاتی سلطنت اكتفا كند و از دخالت در تصمیمگیریها دست بكشد و اداره امور كشور را به «اهل» آن بسپارد. البته او قواعد بازی در زمین سیاست را هم بلد بود و میدانست چگونه صدای مخالفت و اعتراض را خاموش كند. ضعیفترها را سركوب میكرد و به قویترها باج و رشوه میداد. به حامیان دكتر مصدق كه به حكومت كودتا معترض بودند سخت گرفت و بسیاری از آنان را دادگاهی و زندانی كرد.
به آن دسته از نمایندگان و رجالی هم كه گاهی - بیش از حد - در نقش منتقد و مخالف فرومیرفتند پولهای هنگفت و زمینهای مرغوب در اطراف تهران هدیه میداد. انصافا مدیر لایق و بیباكی بود و در قیاس با سیاستمداران زمانه، سرش به تنش میارزید، اما خودش را چندان در قید و بند اخلاقیات - چه فردی و چه سیاسی - محدود نمیكرد. به چیزهایی مثل حقوق عامه و افكار عمومی اهمیت نمیداد و دلیلی نمیدید كه دولتش را به رعایت چنین «تشریفاتی» ملزم كند. تا روزی كه قدرت را در دست داشت از همه مواهب و منافع آن بهره برد و حتی بخشی از بودجه عمومی را برای پستترین لذتهای شخصیاش هزینه كرد. تا مدتی به حمایت امریكاییها - كه طراح كودتای 28 مرداد بودند - پشتگرم بود و در گسترش نفوذ آنان در ایران میكوشید، اما آنها بعد از مدتی از او بریدند و تصمیم به همكاری با شاه گرفتند. احتمالا به نظرشان میرسید كه نخستوزیری كه با كودتا قدرت را به دست گرفته و با سركوب مخالفان كارش را ادامه داده و به هرزگی و اسراف نیز مشهور است، آینده روشنی ندارد و نمیتواند در بلندمدت مردمحوری حوادث ایران باشد. البته كشمكش در راس هرم قدرت میان شاه و نخستوزیر، نقشی كه دولتهای خارجی و نیز اعضای دو مجلس ایران ایفا كردند و مسیری كه در انتها به كنارهگیری زاهدی ختم شد، تا چند هفته پایانی دولت او در پشت پرده باقی مانده بود و از آن جز خبرهای پراكنده، چیزی به بیرون درز نمیكرد. زاهدی تا نخستین روزهای بهار 1334 در مقامش باقی ماند. هرچه داشت به كار بست تا نخستوزیری را حفظ كند و حتی در گفتوگوهای پنهان و غیرمستقیم با شاه، چند بار از نقشی كه در كودتا ایفا كرده بود، گفت.
اما زورش به شاه نرسید. باخت. بیسروصدا شكست را پذیرفت و از مقامش كنار كشید. به اروپا رفت و نخستوزیری را برای حسین علاء، یكی از مردان وفادار به شاه واگذار كرد. روز خداحافظیاش، شمار زیادی از سناتورها و اعضای مجلس شورای ملی و فرماندهان نظامی به فرودگاه رفتند و با احترام بسیار مشایعتش كردند. هنوز رسما نخستوزیر بود، اما همه میدانستند كه محترمانه به تبعید میرود و به این زودیها به كشور برنمیگردد. ابتدا به بیروت و بعد از آنجا به ایتالیا رفت و سپس راهی آلمان غربی شد. از آلمان غربی، به تهران تلگراف زد و از نخستوزیری استعفا كرد. طبق توافقی كه با شاه كرده بود، عنوان سفیر ایران در مقر اروپایی سازمان ملل را پذیرفت و برای اقامت راهی سوییس شد. سالهای پایانی عمرش را در سوییس، در ویلایی بزرگ سپری كرد و گویا جز یك بار، آنهم برای ازدواج پسرش اردشیر با شهناز پهلوی، دیگر به ایران برنگشت. سال 1342 در چنین روزی در همان ویلا از دنیا رفت. بعد از خروجش از كشور، كسی پرونده فساد و جنایتهایش را پیگیری نكرد و برای آنچه در دوره نهچندان طولانی نخستوزیریاش كرده بود به كسی جواب پس نداد. فقط چند نفر از دارودستهاش را برای جرایم مالی به زندان انداختند.