روایتی متفاوت از روزگار کرونایی
چیز دیگه ای بلد نیستم....
دکتر کتایون مصری، روزنامه نگار و پژوهشگر در راستای کمپین روایت زنان در روزگار کرونایی، روایتی متفاوت از این دوران دارد که در ادامه می خوانید:
دنیای قلم -« ترشِ ترررررش....» طوری تبلیغ اجناسش را می کند که ناخواسته، آب دهان را قورت می دهی وحس می کنی چیزی معده ات را چنگ می زند. واگن ها کم کم خلوت می شود و صدایش را واضح تر می شنوم. به محض اینکه کنارم خالی می شود، می نشیند. «آخییییش....» کشدارش، نشان می دهد که ساعت هاست در واگنهای مترو پرسه می زند. بدون اینکه به صورتش نگاه کنم، ساک و بسته داخل دستهایش را ورانداز کردم، سه بسته آلوچه، دوسه ورق لواشک و تمبرهندی سیاه.
« خانمها اینا رو خودم درست کردم ببرید، نوش جووونتون....ترش و ملسه ها!!!» باهربار تبلیغش، مقاومتم شکننده تر می شود و معده ام به التماس می افتد. دستم را داخل کیفم میبرم تا کارت عابرم را بردارم؛ هرچه باداباد! یک دفعه، چیزی شبیه عقل، نهیب می زند: کرونا! دستم را ناامیدانه از کیف بیرون می کشم.
بیشتر بخوانید: کرونا و زنی که خود را فراموش کرد
متوجه حرکت زیرپوستی ام شده، لبخند تلخی می زند:« بهداشتیه، به خدا خودم درست کردم.» حرفش باورکردنی نبود حتی قَسَمِش که ریشه در نیازش داشت، چون دست کم سه فروشنده دیگر را با همین اجناس دیده بودم. گفتم:« اهل تنقلات نیستم.» من هم دروغ می گفتم.
- ببر برای بچه هات....آخر شبه ارزون میدم، بسته ای سه هزار تومن.
- از صبح چقدر فروختی؟
- هیچی.....همه رو دستم مونده، قبل از کرونا، جوونا زیاد می خریدن ولی الان خوراکی کسی نمیخره، منم چیز دیگه ای بلد نیستم درست کنم.
- چرا غیرخوراکی نمیفروشی؟
- پول میخواد، چهارپنج میلیونی سرمایه میخواد تا از بازار جنس بیاری و مترو بفروشی. تازه اونها هم فروششون پایین اومده، مردم قبل کرونا خوراکی و لباس زیر و لوازم آرایش زیاد می خریدن ولی حالا میترسن کرونا بگیرن....
- واکسن زدی؟
- یه دوز زدم، بعد دیگه حوصله نداشتم دوز بعدی رو بزنم همون یکی بسه، خدا بخواد آدم زنده میمونه، نخواد نمیمونه.
به اینجا که رسیدیم، یک بسته لواشک خریدم. لواشکی که شاید بارها دستمالی شده بود. دعا کرد و بلند شد که بره از واگن بیرون، درحالیکه کیسه سفید رنگش هنوز پر بود....
برگه لواشکش دستم بود، حس میکردم ویروسها بهم زُل زده¬اند! یه جورایی منتظرند، ایستگاه سرسبز پیاده شدم، لواشک را داخل کیسه زردرنگ زباله انداختم. دلم سوخت نه برای سه هزارتومن، برای دسترنج زنی که چیزی جز لواشک فروشی بلد نبود.....