روایت شما از ایام کرونا
مصیبتهای قبل از کرونا
همسرم دایما از ما فاصله می گرفت تا مبادا خودش به کرونا مبتلا شود. از او خواستم کمی مواد غذایی برایمان بگیرد. او ساعتی بعد با یک مرغ یخ زده وارد حیاط شد و با ضربه زدن به در، مرغ را جلوی خانه ام پرت کرد و رفت.
دنیای قلم -من در زندگی مصیبتهای خودم را داشتم و سالها بود با هوو در یک خانه زندگی می کردم. کرونا که آمد همه چیز بدتر شد. شوهر خسسیم خسیس تر شد. گرانی هم همه امیدهایم را نابود کرد. روزی که دخترم کرونا گرفته بود پدرش به خاطر تامین مخارج و هزینه های دارو و درومان حاضر نبود با ما به بیمارستان بیاید. مخارج ضروری من و دو فرزندم را خانواده پدرم تامین می کنند.
اولین بار به همراه برادرم دختر بیمارم را به بیمارستان بردم. فردای آن روز که مجددا حال دخترم بد شد سراغ پدرش رفتم در طبقه بالا. او بی تفاوت بود ولی آستانه صبرم پر شده بود و نتوانستم این همه بی تفاوتی را تحمل کنم. کرونا و شرایط سخت مرا به عصیان واداشت و برای اولین با خشم و فریاد در خانه همسر و هوویم که طبقه بالای ما ساکن هستند، را آنقدر کوبیدم و فریاد زدم تا او حاضر شد بیاید و دخترمان را به بیمارستان ببریم. لبته این کر او غرور دخترم را هم خرد کرده بود و او با آن حال مریض گریه می کرد و می گفت: من اصلا پدر ندارم . چرا سراغ او رفتی.
همسرم دایما از ما فاصله می گرفت. در بیمارستان هم با فاصله ده متر از ما ایستاده بود تا مبادا خودش به کرونا مبتلا شود. به خانه که رفتیم از او خواستم کمی مواد غذایی برایمان بگیرد. او ساعتی بعد با یک مرغ یخ زده وارد حیاط شد و با ضربه زدن به در، مرغ را جلوی خانه ام پرت کرد و رفت. در حالی که داشت بابت این خسارت وارده به جیبش غر ولند می کرد. با خودم فکر کردم ما قبل از کرونا درگیر همین مصیبها بودیم کرونا که چیزی نیست.
نویسنده: زینب اختری