قصه مكرر زنِ قربانی، مردِ بدبینِ بیمنطق
غزاله كه نمیتواند هم به كار نویسندگیاش برسد و هم از پس مشكلات دختر بیمارش و هم بیماری خودش برآید، بچه، ابراهیم، زندگی، همه را یكجا ول میكند و میرود. كارشان به دادگاه كشیده میشود و از هم جدا میشوند.
دنیای قلم - حسن فریدی: داستان، روایت زندگی غزاله تجدد، زنی سی و چند ساله و نویسنده است كه دچار بیماری افسردگی- فوبیا شده و دارو مصرف میكند؛ او همسرش ابراهیم شیبانی، مهندس عمران شهرداری، پیمانكار و نقشهكش ساختمان است.
شخصیت ابراهیم به شكل بیمارگونی بدبین، به زمین و زمان بیاعتماد است و در عین حال عاشق بچه. پس از اصرار بسیار به همسرش غزاله، بعد از شش، هفت سال، از او قول میگیرد كه در دوران حاملگی دارو مصرف نكند؛ ولی غزاله پنهانی قرص و دارو میخورد. یكبار هم در دوره حاملگی به صورت و شكم به زمین -به برف- میخورد ولی جنین آسیب نمیبیند. بالاخره دو، سه هفته زودتر نوزاد با عمل سزارین مادر به دنیا میآید و ظاهرا سالم. چند وقت كه میگذرد، غزاله بدون در جریان گذاشتن شوهرش، بچه را به دكتر میبرد و مشخص میشود كه دخترشان «اوتیسم» دارد. ابراهیم باور ندارد و به هیچوجه زیر بار نمیرود و میگوید بچه سالم است و چیزیش نیست. او نه حرف غزاله را قبول دارد، نه حرف مامان سیمین، مادر خودش، نه حرف خواهرش لیلی، نه حرف دوستِ خانوادگیشان فروغ و همسرش محمدرضا و نه حرف در و همسایه را. حرفِ هیچ بنی بشری را قبول ندارد، الا خودش. مرغِ ابراهیم یك پا دارد!
غزاله كه نمیتواند هم به كار نویسندگیاش برسد و هم از پس مشكلات دختر بیمارش و هم بیماری خودش برآید، بچه، ابراهیم، زندگی، همه را یكجا ول میكند و میرود. كارشان به دادگاه كشیده میشود و از هم جدا میشوند.
ابراهیم یك تنه میخواهد از بچه مراقبت كند، بچهای كه كارهایش هیچگونه شباهتی با یك بچه سالم ندارد. حتی صداهایی كه از خودش در میآورد. ابراهیم نه حاضر است او را به دكتر ببرد، نه پرستاری برایش بگیرد. به دلیلِ بهموقع نرفتن سر كار، هنگام گودبرداری، ساختمان همسایه ریزش میكند، دو كارگر افغانی و پیرمرد همسایه زیر آوار میمیرند. ابراهیم تمام دار و ندارش را روی این پروژه و این اتفاق، از دست میدهد.
داستان به سبك رئالیسم اجتماعی نوشته شده است. سبكی كه اس و اساسش را رابطه علت و معلولی میسازد. به این معنا كه هر اتفاق یا حادثهای معلول اتفاق قبلی و علتِ اتفاق بعدی خواهد شد كه این مهم در داستان لحاظ نشده است. داستان، فاقد پیشینه ابراهیم است. مخاطب از گذشته ابراهیم اطلاع چندانی ندارد چون نویسنده در این باره به خودش زحمت نداده گذشتهای برای او بسازد تا مخاطب علت این همه مخالفت كردنها، بدبینیها و چشم بستنهای او بر واقعیتها را بداند. فقط یكبار اشاره میشود كه پدر ابراهیم معتاد بوده كه این اشاره مشكلی از داستان را حل نمیكند و گرهی را باز نمیكند.
ابراهیم، شخصیتی تكبعدی دارد. بدون انعطاف با تعصبی كور بیآنكه به باور خواننده بنشیند. درحالی كه دوران شخصیتهای سیاه و سفید مدتهاست به سر آمده. خواننده هر چه منتظر میماند، علتی برای این معلول نمییابد و نمیداند این همه پافشاری ابراهیم بر موضع خودش و نپذیرفتن واقعیتها چیست. بهتر بگوییم، خواننده درنمییابد این همه اصرار نویسنده برای تكبعدی نشان دادن این مرد بدبین چیست؟ آیا تمهیدی است برای پیش بردن داستان؟ اما آیا نویسنده میتواند برای پیشبرد داستان خود تا هر آنجا كه خواست پیش برود حتی به بهای باورناپذیر شدن شخصیتی كه خواسته بسازد؟ اما شخصیتهای دیگر مثل غزاله، مثل مامان سیمین، مثل لیلی، مثل شهریار، فروغ، محمدرضا قابلقبولترند. شخصیتِ پدرِ غزاله هم لنگ میزند. ضعف اساسی داستان عنصر شخصیتپردازی خصوصا در مورد مردهاست.
در ادامه روایت، دو، سه سال پس از جدایی، غزاله موفق میشود رمان بنویسد. چند جایزه ببرد. بیماریاش بهبود یابد. ارث كلانی - پس از فوت پدر- گیرش بیاید. موفقیتهایی كه گفته میشود بیآنكه نشان داده شود و به همین دلیل از باورهای خواننده فاصله دارد.
غزاله به فكر گرفتن فرزند بیمارش یعنی «نگاه» از ابراهیم میافتد. او از راه دوستانه و واسطه قرار دادن فروغ به نتیجهای نمیرسد. سعی میكند از راه قانونی وارد شود؛ وكیل میگیرد و ابراهیم را به دادگاه میكشاند. ابراهیم به وكلا هم اعتماد ندارد و خودش در دادگاه وكیل خودش میشود و میخواهد در برابر شاكی از خودش دفاع كند كه راه به جایی نمیبرد. رمان نثر شسته- رُفتهای دارد. روی زبان و لحن كار شده است. نمونهاش لحن «مامان سیمین» و دیالوگهای او است كه شخصیت او به میانجی این دیالوگها ساخته و پرداخته شده است. برخلاف دیالوگهای پدر غزاله؛ هر چند او حضور چندانی در داستان ندارد. تكیه كلامها، اصطلاحها و ضربالمثلها بهجا به كار رفته است.
عنصر تعلیق و تصویرهای رمان، رمز موفقیت آنند. صحنهها كوتاه، زیبا و دلنشینند. ساختار داستان هم خوب است. رمان سه فصل دارد؛ فصل اول غزاله، فصل دوم ابراهیم، فصل سوم غزاله و ابراهیم. پایانبندی موفق و غافلگیركننده است. پنج، شش صفحه مانده به آخر، غزاله رای دادگاه را از آن خود میكند و دادگاه سرپرستی «نگاه» را به او واگذار میكند و در دو صفحه مانده به آخر، پایان دیگری رقم میخورد.