بیخبر از جهان دژاوو
نخند كه روزی همین بلا بر سرت میآید
دنیای قلم -مهرداد احمدی شیخانی : احتمالا كلمه «دژاوو» یا «آشناپنداری» را شنیده یا خواندهاید. دژاوو حالتی از ذهن آدمی است كه گمان میكند قبلا صحنهای را دیده است اما به یاد نمیآورد كی و كجا چنین چیزی اتفاق افتاده، ولی حتم دارد كه این اتفاق را قبلا تجربه كرده و بخشی از خاطره اوست. تجربه دژاوو معمولا در سنین بین 15 تا 25 سال رخ میدهد و به مرور با بالا رفتن سن كاهش مییابد. از آنجا كه «آشناپنداری» اتفاقی است كه برای حدود 85 درصد از انسانها رخ میدهد، به احتمال زیاد، بیشتر خوانندگان این سطور با این تجربه آشنا هستند. من هم این تجربه را داشتهام و هنوز هم خیلی وقتها به نظرم میرسد كه وقایعی كه رخ میدهد، قبلا اتفاق افتاده یا حتی اگر هم رخ نداده باشد، به نوعی خبر رخ دادن آن را شنیدهام یا یكطورهایی با آنچه امروز روبرو هستم، در سابقه ذهنی خود آن را حمل میكنم.
شاید برای همین است كه اكثر یادداشتهایم با نقل یك خاطره شروع میشود و حتی گاهی، نوشتن آن خاطره، بخش اصلی یادداشت مرا در بر میگیرد. احتمالا بیشتر شما هنوز مرحوم «حسین محباهری» را به یاد دارید، هنرپیشه تئاتر و تلویزیون و سینما كه تقریبا همه كارهایش در قالب طنز بود و البته به مانند هر طنزپرداز دیگری كه معمولا آن تلخی ذاتی خود را در لایههایی از ملاحت میپوشاند، محب اهری هم یك تلخی نهفته و پنهانی داشت و برای همین خودش میگفت كه دوست صمیمی ندارد. اوایل دهه شصت شنیده بودم كه محب اهری در اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری كاندیدا شده بود كه صلاحیتش رد شد. ناقل این ماجرا، موضوع را به خنده و شوخی نقل میكرد. برای من اما داستان جالب بود و خیلی دوست داشتم كه از زبان خودش ماجرا را بشنوم. در اواخر دهه شصت چند باری فرصت شد او را ببینم و یكبار در محفلی از او داستان نامزد شدنش برای انتخابات ریاستجمهوری را پرسیدم.
محب هم با همان شیوه آشنای گفتاریش، وقتی اصرار مرا دید، ماجرا را نقل كرد و چنین گفت كه كاندیدای ریاستجمهوری بوده و برای اداره كشور هم برنامه داشته. از او خواستم كه برنامهاش را هم بگوید و نقل بند بند برنامهاش باعث خنده دامنهداری در آن محفل شد. اهری میگفت كه برنامهاش برای اداره كشور این بوده كه ابتدا همه نفت كشور را، تمام و كمال پیشفروش كند و پولش را بدهد مردم چند سالی را با آن در خوشی و خرمی سر كنند. بعد كه پول نفت تمام شد، همین كار را با منابع گاز انجام دهد و بعد از اتمام این پول، برود سراغ معادن و آنها را پیشفروش كند و پولش را بدهد مردم خوش باشند. این پول هم كه تمام شد یكی دو كار دیگر را گفت كه اجازه بدهید از نقل آن در اینجا بگذرم. بعد هم كه هیچچیزی برای فروختن باقی نماند، كل كشور را بفروشد و به هر كس یك پاسپورت و مقداری از پول فروش كشور را بدهد و همه اهل مملكت را مهاجر كند و بفرستد بروند هرجا كه دلشان خواست و تمام. همانطور كه گفتم، محب هر بند برنامهاش برای ریاستجمهوری و اداره كشور را كه تعریف میكرد، باعث خنده جمع میشد و هر كسی یك چیزی در تكمیل آن بند میگفت. داستانش كه تمام شد به او گفتم آخر این هم شد برنامه برای اداره كشور؟ اداره كردن یك كشور كه به معنای فروش كشور نیست. واقعیت این است كه به احتمال زیاد، دلیل رد صلاحیت محب اهری برای ریاستجمهوری دور اول كه تقریبا هیچ مانعی بر سر كاندیدا شدن افراد نبود، همین برنامه او بود؛ برنامهای كه در ابتدای انقلاب و با آن اهداف بزرگ، اگر از سوی یك كاندیدای ریاستجمهوری طرح میشد، نمیدانم در اذهان عمومی به چه تعبیر میشد. ولی هر چه بود آن روزها اصلا كسی تصور نداشت كه فروش مملكت به معنای اداره كشور است. مرحوم محب را خدایش رحمت كند كه حتی وقتی موضوعی به این تلخی را كه باید سبب گریه ما میشد، بیان میكرد، باعث خنده جمع بود. اما حقیقت این است كه باید به این طرح و برنامه مرحوم محب برای اداره كشور گریه میكردیم نه اینكه میخندیدیم. مرحوم مادرم همیشه وقتی به كسی میخندیدیم، میگفت «نخند كه روزی همین بلا بر سرت میآید» و حقیقتا چه سادهدل بودیم ما و چقدر بیخبر از جهان دژاوو.