در گفت وگو با محمدعلی بهمنیقاجار، مورخ مطرح شد
سیاست خارجی ایران در یک قرن گذشته
سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی چطور بود؟ محمدعلی بهمنی قاجار پاسخ می دهد. اینجا را بخوانید
دنیای قلم- تا پیش از پیروزی انقلاب در سال 57، ایران درست مثل همین امروز در هر دو حوزه داخلی و خارجی با تنشها و چالشهای زیادی درگیر بود. تلاش برای تطبیق خود با جهانی که در حال قطببندی است و ترکشهایش به داخل سرایت میکند، آنقدر که روزی انگلیس و شوروی و آمریکا، در خاک ایران نیرو پیاده میکنند و روز دیگر سران آنها بدون هماهنگی با مقام اول کشور، برای برگزاری یکی از مهمترین کنفرانسها، تهران را برمیگزینند. در پنجاه و اندی سال در دوره پادشاهی پدر و پسری از خاندان پهلوی، ایران در کشمکش تنظیم معادله خود با جهان است و در این تلاش آمریکا را به خود نزدیکتر میبیند و سعی میکند نعلبهنعل سیاستهایش را با واشنگتن منطبق کند. درباره آنچه در حدود شش دهه از سالهای 1300 گذشته، با محمدعلی بهمنیقاجار دانشآموخته تاریخ و حقوق بینالملل صحبت کردیم تا به شمای درستی از وضعیت دست پیدا کنیم.
یکی از مهمترین موضوعاتی که در این سده در منطقه خاورمیانه رخ داد، قرارداد فرانسویبریتانیایی سایکس- پیکو بود که اساسا منجر به طراحی نقشه فعلی خاورمیانه شده است. ایران در مورد این قرارداد موضع خاصی اتخاذ میکند؟
در زمان قرارداد سایکس-پیکو ایران به دنبال این بود که از فرصت فروپاشی امپراتوری تزاری و عثمانی استفاده کند تا مناطق ازدسترفته خود را که به وسیله روسها و قبلتر عثمانیها در غرب اشغال شده بود، آزاد کند. موضع ایران در آن مقطع این بود که مناطقی که در قفقاز و ماوراءالنهر بر اساس جنگهای ایران و روس و اشغالگری و تجاوز روسها از ایران منفک شده، به ایران بازگردد. با توجه به شعارهایی هم که لنین داده بود و در مورد منطقه غرب که مستملکات عثمانی بود، حداقل منطقه کردنشین که بعدها به عراق ملحق شد (کردستان عراق) به ایران محلق شود. یا دستکم برخی از مناطقی که براساس پروتکل 1913 استانبول از ایران جدا شده بود مثل بحث خانقین یا در معنای گستردهتر سلیمانیه به ایران برگردد. نکته مهم اینکه ایران با تشکیل کردستان مستقل در همان زمان هم مخالف بود و هم سلیمانمیرزا که در مجلس بود علیه این موضوع نطق کرده و هم شخص رضاخان به عنوان رئیس جنگ و رئیسالوزرا مخالفت کرده و ایران از اینکه دولت ترکیه بتواند احیا شود، از پیشرویها و فتوحات آتاتورک استقبال میکرد و در مورد موضوع فلسطین و سوریه هم چندان ذیعلاقه نبود.
موضوع عراق و رابطه با این کشور از همان قرارداد (سایكس –پیكو) نشئت میگیرد که یکی از مهمترین روابط ایران را رقم میزند. تصویر تاریخیای که میتوان از رابطه ایران و عراق به دست داد فرازوفرودهایی دارد، مهمترین چالشها بر سر چه موضوعاتی بود؟
مسئله ایران و عراق از چند جنبه اهمیت دارد؛ یکی بحث اختلافات ارضی است که ایران بعدها با عراق پیدا کرد و ریشه در اختلافات ارضی ایران و عثمانی داشت. در دو منطقه این اختلافات وجود داشت؛ یکی بحث شطالعرب یا اروندرود بود که ایران از خط تالوگ حمایت میکرد و میگفت مرز باید براساس خط تالوگ در اروندرود برقرار شود و دیگری موضوع مالکیت مناطق نفتخانه و اطراف خانقین بود یعنی آنسوی قصر شیرین که الان در خاک عراق است. براساس پروتکل استانبول به زور و اکراه خواستند این مناطق را از ایران جدا کنند و در عمل از ایران جدا نشده بود. دولت ایران خواستار اعاده مجدد آن مناطق به ایران بود. اگرچه بحث اختلافات ارضی موضوع مهمی در رابطه ایران و عراق است اما همه موضوع این نبود. ایران در عراق به واسطه عتبات عالیات علایق فرهنگی و دینی داشت و درصدد بود بلکه بتواند عتبات عالیات را به نوعی تحت نفوذ خودش دربیاورد. سودایی وجود نداشت که عتبات به ایران ملحق شود اما این سودا وجود داشت که ایران به نوعی در مدیریت عتبات مشارکت داشته باشد. این هم یکی از ایدههایی بود که در مجلس پنجم مطرح میشود. ولی به تدریج میبینیم موضوعات کنار گذاشته میشود و ایران بدون قید و شرط حق حاکمیت عراق را شناسایی میکند، اما اختلافات ارضی بین ایران و عراق بر جا میماند.
اروندرود در این بین نقش مهم و حیاتی داشته و دارد. همچنین محل اختلافاتی است که با توافق و دیپلماسی رفع شده است. البته تجربه جنگ را هم داشته. در این بستر چه حوادثی را میتوان برجسته کرد؟
در اختلافات ارضی ایران و عراق به تدریج موضوع اروندرود مهمتر میشود. ایران خواستار این بود که عراقیها بحث خط تالوگ و یک نوع مالکیت مشترک بین ایران و عراق را در اروندرود بپذیرند. عراقیها مدعی بودند جز شش کیلومتر ابتدای اروندرود بقیه اروندرود به طور انحصاری متعلق به عراق است و ایران فقط میتواند اجازه کشتیرانی داشته باشد. توجیهشان این بود که ایران شمال خلیج فارس را دارد و تنها راه آبی که عراق را به دنیای خارج وصل میکند اروندرود است و باید در اختیار عراقیها باشد.
ضمن اینکه تفسیر آنها از عهدنامه ارزروم بین ایران و عثمانی هم به عنوان وارث عثمانی این بود که مالکیت انحصاری، متعلق به عراق است در حالی که تفسیر ایران از این عهدنامه اینطور نبود و براساس قواعد عام حقوق بینالملل آب مرزی که بین دو کشور است باید براساس خط تالوگ باشد. در نتیجه اختلافات بین دو کشور بالا گرفت و موضوع به جامعه ملل کشیده شد و در جامعه ملل هم دولت ایران سعی کرد عراقیها را محکوم کند، اما در این بین عراقیها وارد مذاکره شدند و در دیداری که نوری سعید، وزیر خارجه وقت عراق به حضور رضاشاه رفت، توانست موافقت او را جلب کند برای اینکه عهدنامه 1937 را بپذیرد و حاکمیت انحصاری عراق را بر اروندرود قبول کند. با یکسری حقوقی که البته به ایران در مورد اروندرود برای کشتیرانی و لایروبی مشترک داده شد. بعد از این ماجراها البته باز هم مسئله اروندرود حل نشد و همیشه استخوان لای زخم ماند تا پس از سقوط رژیم پادشاهی در عراق؛ عبدالکریم قاسم سعی کرد حتی شش کیلومتر ابتدایی را هم از ایران پس بگیرد و مانع نظام مشترک کشتیرانی و لایروبی در اروندرود شوند. این کارها با واکنش ایران مواجه شد.
ایران توجیهی پیدا کرد که عهدنامه 1937 را نقضشده از سوی عراقیها بداند و بعد از کودتای حزب بعث این موضوع بیشتر از طرف ایران پیگیری شد و سرانجام ایران یکطرفه عهدنامه 1937 را به استناد اصل تغییر بنیادین اوضاع و احوال لغو کرد. بعد از این ماجرا؛ تنش بین دو کشور شدید شد. ایران از مخالفین کرد دولت بعثی عراق حمایت کرد و در نتیجه دولت بعثی عراق هم کوتاه آمد و عهدنامه 1975 الجزایر بین ایران و عراق منعقد میشود که خوشبختانه حاکمیت مشترک بر اروندرود براساس خط تالوگ بسته شد، ولی این عهدنامه هم چندسالی در عمل بیشتر دوام نیاورد و متأسفانه پس از انقلاب اسلامی عراقیها در سال 1980 به ایران حمله کردند و صدام یکطرفه عهدنامه الجزایر را لغو میکند. اما با قطعنامه 598 در عمل دوباره بر اعتبار عهدنامه الجزایر تأکید میشود و در حال حاضر هم عهدنامه معتبری بین دو کشور است.
جنگ جهانی دوم در همین سده رخ میدهد. ایران اگرچه اعلام بیطرفی میکند اما از گزند آن در امان نمیماند و مجبور به ایفای نقش میشود. شرایط آن زمان کشور چگونه بود؟ چقدر توان و تلاش دیپلماتیک برای این صورت گرفت که اشغال ایران توسط ارتش متفقین صورت نگیرد؟
جنگ جهانی دوم در موقعیتی رخ میدهد که ایران درصدد بود توازنی در سیاست خارجیاش ایجاد کند و از نفوذ انگلیس در سیاست خارجیاش بکاهد. ازاینرو ایران همیشه درصدد جذب نیروی سومی در مقابل انگلیس و روسیه بود که نفوذ سنتی در ایران داشتند. زمانی به فکر فرانسه و گاهی آمریکا و آلمان بود. با قدرتگرفتن هیتلر، رضاشاه بیشتر به این دل میبندد که از آلمان استفاده کند. درست است که آلمانها در ایران حضور پیدا کرده و در اقتصاد ایران نقش بازی میکنند و به ایران در کارهای عمرانی کمک میکنند، ولی این حضور در حدی نبود که ایران در مقابل متفقین، متحد آلمان شود. در همین دوران با شروع جنگ به تدریج رضاشاه احساس خطر میکند. در ابتدای جنگ سعی میکند به آلمان بیشتر گرایش داشته باشد و متیندفتری را نخستوزیر میکند که به آلمان گرایش داشت ولی بعد که جنگ وارد مراحل جدیتر میشود، رضاشاه سعی میکند به انگلیسها نزدیک شود؛ متیندفتری را عزل کرده و علی منصور را میآورد که تمایل شدیدی به انگلیسها داشت. ایران یک سال قبل از اشغال سعی میکند به هر ترتیب به متفقین این پیام را بدهد که کنار آلمان نیست. اما خواستههای آنها از ایران بیشتر میشود و خواستار اخراج آلمانیها میشوند و همین موضوع را بهانهای میکنند برای حمله به ایران.
در شرایطی که ایران توان دفاعی در برابر آنها نداشته، به ایران حمله میکنند. ارتشیها به رضاشاه گزارشهای لازم را داده بودند، اما رضاشاه نمیتوانسته تصمیم لازم را اتخاذ کند و مدیریت کافی داشته باشد، بعد در حالی که خودش تصمیمگیری نهایی را نکرد، ایراد را متوجه ارتشیها کرده و آنها را شماتت میکند. در تاریخنگاری پهلوی هم ارتشیها در اشغال ایران مقصر شناخته میشوند. از نظر دیپلماتیک شرایط جنگی و سخت بوده و زیاد دیپلماسی نمیتوانسته کمک کند اما همین مقدار که استقلال و تمامیت ارضی ایران به وسیله دولتهای اشغالگر به رسمیت شناخته شد، یک دستاورد بود و بعید بود از نظر دیپلماتیک بتوانیم مانع اشغال ایران در آن زمان شویم.
مرحله بعد، تلاش برای اخراج نیروهای اشغالگر بود که آن هم به صورت کامل انجام نشد. تشکیل دو حکومت خودمختار در ایران توسط شوروی چقدر در ادامه مسیر به ایران ضربه زد؟ میتوان گفت در ریشهدارکردن تفکر تجزیهطلبی موفق بودند؟ بهویژه در مورد فرقه دموکرات آذربایجان این موضوع جدیتر نبود.
نیروهای آمریکایی و انگلیسی که خودشان ایران را ترک کردند بدون اینکه تلاش خارجی از طرف دولت ایران باشد. شوروی نیروهایش را از ایران خارج نمیکرد و با استمرار اشغالگری در ایران زمینهساز تشکیل دو حکومت خودمختار فرقه دموکرات در آذربایجان و جمهوری مهاباد شد. تلاش شوروی این بود که قومگرایی و تجزیهطلبی در ایران را ریشهدار کند. اولین کشوری که بحث زبانهای مادری را در ایران پیش کشید و اینکه باید زبانهای مادری تدریس شود و حقوق قومی به رسمیت شناخته شود و حتی بحث خودمختاری و فدرالیسم را در ایران مطرح کرد، شوروی، استالین و وزیر خارجهاش مولوتوف بود. آنها تلاش کردند جریان تجزیهطلب را در ایران تقویت کنند و در فکر این بودند که ایران را اشغال کرده و حکومت کمونیستی در ایران ایجاد کنند و این كشور تبدیل به مجموعه جمهوری شود که به تدریج به اتحاد جماهیر شوروی ملحق شود. در سودای وابستهکردن کامل ایران و تجزیه آن بودند که این اهداف با مقاومت دولت ایران با نخستوزیری قوامالسلطنه و سیاست خوبی که در فریب روسها به کار برد، با حضور بهموقع ارتش در آذربایجان و سرکوب تجزیهطلبان و با عدم استقبال مردم و مقاومت مردم آذربایجان و کردستان، و عدم همراهی آنها با تجزیهطلبان این خواستهها شکست خورد.
یکی از نقاط عطف تاریخی دیپلماتیک ایران در صد سال گذشته، موضوع ملیشدن صنعت نفت ایران بود. حتی این پرونده راهی لاهه شد و به این گزینه حقوق بینالملل اندیشیده شد. آنچه در آن چالش حقوقی گذشت چقدر مطابق با معیارهای حقوق بینالملل بود؟
در موضوع ملیشدن صنعت نفت، انگلیسها از ایران به دیوان بینالمللی دادگستری شکایت کردند و سعی کردند ایران را به دلیل ملیشدن نفت و لغو یکطرفه قرارداد 1933 در مورد شرکت نفت ایران و انگلیس محکوم کنند. ایران در آنجا به دفاع برخاست و تلاش کرد ثابت کند موضوع در شمول حقوق بینالملل نیست، بلکه موضوع در چارچوب حاکمیت ملی ایران است. ایران یک شرکت خارجی را اخراج کرده و منابع خودش را ملی کرده و ربطی به رابطه دوجانبه ایران و انگلیس ندارد. در این زمینه دولت ایران موفق شد و با رد صلاحیت دیوان، به موفقیت رسید. یکی از مهمترین دعاوی حقوقی در تاریخ ایران بود که یك طرف منجر به موفقیت دولت ایران شد و دیگر اینکه سنتی را برای ملیشدن ایجاد کرد و اصل ملیشدن را در حقوق بینالملل جا انداخت که سایر کشورهای جهان سوم از این فرصت برای ملیکردن منابعشان استفاده کردند.
در دوره پهلوی دوم با زمزمههایی مبنی بر تصرف و حاکمیت غیر ایرانی بر جزایر سهگانه مواجهیم. در حالی که در کتب و اسناد تاریخی آمده كه تا پیش از این برخی حاکمان قبایل شیخنشین از مراتع این مناطق برای چرای گوسفندانشان استفاده میکردند و تنها برای این هدف اجازه گرفته بودند اما کمکم در مورد مالکیت آن مدعی میشوند. این ادعای حاکمیت اساسا از چه زمانی رشد پیدا میکند که هنوز هم ادعای آن سر جایش هست؟
اصولا ادعای شیوخ در مورد جزایر با حمایت انگلیسها مطرح شد. ابتدا انگلیسها بدون اینکه شیوخ ادعایی داشته باشند تلاش کردند مانع اعمال حاکمیت ایران بر جزایر در زمان مظفرالدین شاه شوند و همین روند ادامه داشت و در دوره رضاشاه هم مانع اعمال حاکمیت ایران بر جزایر شدند. این وضعیت تا خروج انگلیسها از منطقه ادامه داشت و سعی کردند شیوخ رأسالخیمه و شارجه را مدعی نشان دهند که بتوانند از ایران امتیاز بگیرند، اما ایران به درستی اعلام کرد طرف حسابم فقط انگلیس است و سعی کرد این جزایر را به عنوان خاک خودش از انگلیس که استعمارگر بود پس بگیرد. در مورد جزیره ابوموسی به درخواست شیخنشین شارجه یادداشت تفاهمی امضا کرد که براساس این یادداشت تفاهم نیروهای ایرانی در ابوموسی مستقر میشوند، اعمال حاکمیت کاملا متعلق به ایران است منتها یک تعدادی از اتباع شارجه میتوانند در حدود یکپنجم ابوموسی به زندگیشان ادامه دهند.
در همین دوره پیمانهای ضد کمونیستی نیز مورد استقبال هیئت حاکمه ایران قرار میگیرد. در مورد کم و کیف آنها بفرمایید.
در جهان دوقطبی، کشورها یا باید طرف شوروی میایستادند یا آمریکا. البته خط سومی هم داریم و آن شامل دول عدم تعهد مثل هند، اندونزی سوکارنو و مصر میشود. این دولتها سعی میکنند بگویند ما در هیچ قطبی نیستیم و بیطرف هستیم اما همین قطب بیطرف هم در عمل به سمت شوروی گرایش پیدا میکند. بنابراین در دنیای جنگ سرد لزوما دولتها به یک طرف میرفتند و ایرانی که چند هزار کیلومتر مرز مشترک با شوروی داشت و سابقه تجاوز و اشغالگری از سمت شوروی را داشت نباید و نمیتوانست به سمت شوروی میرفت و آمریکا را انتخاب کرد. ضمن اینکه دول عدم تعهد چندان هم از این عدم تعهد سود نبردند چون با این عدم تعهد خودشان را از کمکهای آمریکا و جهان غرب محروم کردند، اما ایران با رفتن به سمت پیمانهای ضدکمونیستی توانست کمکهای زیادی را از غرب در قالب اصل 4 آمریکا و کمکهای دیگر آمریکا جذب کند.
یکی از بارقههای همین احساسات ضد کمونیستی نگرانی از رشد کمونیسم در همسایگی ایران یعنی افغانستان بود. اساسا ایران با کشورهای همسایه خود در این دوران چه رابطهای دارد؟
ایران عموما با همسایگانش رابطه نسبتا محترمانهای داشته بهخصوص در دوره محمدرضا شاه، به جز عراق. عراق مهمترین دشمن ایران در منطقه بود. رابطه ایران با عربستان سعودی یک رابطه نسبتا دوستانه با برخی رقابتها و حتی خصومتهای مخفی بود. مثلا عربستان در مورد جزایر کارشکنیهای محدودی انجام داد. در مورد بحرین البته بسیار بیشتر، و روابط و چشم و همچشمی دوستانه با عربستان آن زمان بود. با شیوخ خلیج فارس هم نسبتا روابط خوب بود به جز برخی از شیوخ که گرایشهای پانعربیستی و چپ داشتند، مانند شیخ رأسالخیمه که رابطهاش با ایران چندان مثبت نبود.
با پاکستان روابط بسیار خوب بود و ایران عمدهترین حامی پاکستان در برابر هند بود. اگرچه شوروی درصدد بود ایران را به مستملکات خودش اضافه کند ولی در مجموع روابط دوستانه و محترمانهای بین ایران و شوروی باقی ماند. شوروی هیچگاه به ایران تعرض نکرد و در برخی موارد مانند ساخت کارخانه ذوبآهن اصفهان هم کمک کرد. ترکیه هم در پیمانهای بغداد و سنتو متحد ایران بود و مثل پاکستان روابط بسیار گرم بود. اما در مورد افغانستان، روابط ظاهری در سطوح بالا و رسمی دو کشور خوب بود، اما در عمل افغانستانیها گویا همیشه ترسی از هویت ایرانی داشتند و فکر میکردند اگر روابط با ایران خیلی گرم شود، و بحث اشتراکات فرهنگی زنده شود، در عمل شاید هویت افغانستانی استقلالش را از دست بدهد، جز اینکه به ایران وصل شود و با ایران یکی باشد. به همین خاطر یک نوع احتیاط و محافظهکاری در روابط ایران با افغانستان وجود داشت، ولی در بزنگاههای حساس ایران از دولت افغانستان حمایت میکرد؛ مانند دورهای که پاکستانیها روابطشان را با افغانستان قطع کرده بودند و مانع ترانزیت حتی کالاهای افغانستانی از طریق دریای آزاد میشدند که ایران به کمک افغانستان رفت و با مصالحه بین دو کشور این مشکل را رفع کرد.
ایران در دو دوره پهلوی در روابط خارجی خود مثلا در حوزه همسایگان از موضعی بالا وارد میشود یا نه؟ این موضوع در رابطه با اروپا و آمریکا چگونه تعریف میشود؟
در مجموع به جز عراق، ایران روابط دوستانهای با سایر همسایگانش داشت. در عمل روابط بسیار نزدیک است و ایران موضع کمککننده و حامی و به نوعی بالادستی دارد. روابط ایران با اروپاییها برابر است اما در مورد آمریکا متفاوت است. آمریکا نفوذ گستردهای در سیاست خارجی ایران داشت و ایران سیاستش را به نوعی انجام میداد که همیشه نعلبهنعل مطابق اهداف و خواستههای کلان سیاست خارجی آمریکا باشد.
منبع: شرق