آلودگی و خطر از دست دادن محیط زیست!
میگویند در اطراف و اكناف شهر مازوت میسوزانند تا انرژی تولید كنند، این دانسته یا ندانسته اگر درست باشد! سوزاندن عمر انسانهایی است كه برای چرخه حیات كار میكنند
دنیای قلم - كیكاوس پورایوبی: ابرهای سیاه، دود و بوی ناخوش تعفن بر لابهلای برجهای بد تركیب شهر، روز به روز یکهتازی میكند، مخلوط بنزین و گازوییل سیمای جنگهای خیابانی را در آغاز قرن بیستم كه بر پرده سینماها میرفت، مجسم میسازد.
شبیه فیلمهای نفسگیر هالیوودی كه بازیگران در دهلیزهای باریك گیر افتادهاند را به نمایش میگذارد؛ اكسیژن بهشدت كم است و ریهها درگیر واپسین نفسهای زندگی، آرامش ندارند؛ درختان این دوستان واقعی زیبایی و زندگی پس از پژمردن برگهاشان بهشدت با ما قهر كردهاند؛ سالهاست كه این افیون خماری بر سامانه شهرهایمان سایه افكنده و میرود تا حتی روستاها را در نوردد، قصه خشك شدن رودخانه نیست؛ دریا در حال مردن است و كویر از دل و مركز جغرافیامان در حال تاختن به جنوب و شمال و... است، برای بیان فاجعه، واژههای پر تكرار به زمختی گفته میشود لیكن كجاست مدیریت و حكمرانی مجربی كه بساط دود را بسوزاند و برای همیشه این شهر و همه شهرها را نجات دهد؟
من خسته شدهام در لابهلای خودروهای بیكیفیت، دودزا و آدمكش كه سنگینی ترافیك و سرگشتگی مسافران غریب را چند برابر میسازند؛ جادههای شهر تسلیمند، چارهای جز تحمل سنگینی باركشهای بیترمز را ندارند، از بار خستگی فرونشستهاند و گاهی دهن باز كرده و از روی خشم سرنشینان خود را فرو میبلعند؛ پیادهروها گرچه اندكند، برخلاف عرف معمول لبریز است از موتورسواران ناایمن و بیكلاه كه در كنار آدم میگذرند تا عابر توقف كند كه آنان ابتدا عبور كنند و سپس مسافری خسته بگذرد. حال آنكه برخلاف جهت حركت باشد، دنیای عجیبی است؛ حاشیهها تصاحب شده، این شهر بیتقصیر است لیكن در محاصره حلقههای سیاه دودها گرفتار است، زندگی سخت است و هزاران دلیل برای مردن وجود دارد. تاریخ مصرف بهكارگیری اكثر ناوگان عمومی به سر رسیده و نمرهگذاری تاریخ دیرینهای برای آنان ثبت كرده.
میگویند در اطراف و اكناف شهر مازوت میسوزانند تا انرژی تولید كنند، این دانسته یا ندانسته اگر درست باشد! سوزاندن عمر انسانهایی است كه برای چرخه حیات كار میكنند و مزدشان را به این صورت دریافت میكنند. كودكان بازیگوشند، جنگل، رودخانه، پاركها و... را دوست دارند و در داخل فضایی وسیع و باز تخلیه انرژی میكنند، همه جا كه آلوده است، كجا باید برویم؟ زمانی باد میوزید، ابرها غرش میكردند.
اكنون كه دیگر نه ابری است، نه بارانی و بادی؛ بادبادكها كه با دستان كودكانه بچهها بر بالای صخرههای سنگی با وزش نسیم ملایم به امتداد درهها پرتاب میشدند؛ كو آن شور و شعف؟ كو آن نشاط و عشق زندگی؟ برف میآمد، چه خوشحالی وصفناپذیری بر همگان حاكم میشد، اكنون اگر چند قطره باران بیاید چنان همه شهر قفل میشود كه خستگی آن روزها جانها را آزار میدهد، فقط تصور كنید در یك روز پرمشغله با قطرههایی از باران میخواهید یك مسیر شهر را بهشدت تا مسیر دیگر بپیمایید؛ آن وقت چه استرس و اضطرابی بر وجودت مینشیند كه چه زمانی خواهی رسید؟ شهر آرامش میخواهد، خسته است از صدا و آلودگی صوتی انواع فریادها كه همه جا را احاطه كرده است. بیایید، بپذیریم این نحوه مدیریت و اداره كلانشهرها در قرن مدرن و عصر امروزی نیست؛ نهادها زیاد، انجمنها بسیار، شهردارها بیشمار و شعارها از همه جا شنیده میشود، اما راهگشایی نیست. برج ساختن و سنگها، خشتها و آجرها روی هم گذاشتن، هنر نیست، معماری، اسلوب خاص میخواهد؛ تركیب شهرها به هم ریخته است. زمانی كه جریان هوا در آن احساس نمیشود همه با هم در داخل یك كشتی آسیب میبینیم و ناخدا در این توفان دریا ساحل امنی نخواهد داشت.