دنیای قلم -با آن که هیچ وقت دوست نداشتم سرنوشتم به طلاق گره بخورد، اما دیگر کارد به استخوانم رسیده است و تحمل زندگی در میان وحشت و دلهره را ندارم؛ چرا که هر لحظه احتمال دارد ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 34 ساله که مدعی بود هیچ راه دیگری جز «طلاق» برایش باقی نمانده و قانون تنها پناهگاه اوست، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: در کلاس سوم ابتدایی تحصیل می کردم که روزی مادرم برای آخرین بار صورتم را بوسید و مرا به دست پدرم سپرد. آن روزها هنوز معنای این آخرین بوسه تلخ را نمی فهمیدم ،ولی خیلی زود به دختری افسرده و گوشه گیر تبدیل شدم؛ چرا که مادرم بعد از «طلاق» به شهر دیگری رفت و من هیچ گاه او را ندیدم. بعد از این ماجرا بود که پدرم با زن جوان دیگری ازدواج کرد و من که هیچ اختیاری در این باره از خودم نداشتم ناچار شدم از همان دوران کودکی با نامادری زندگی کنم.
در این شرایط تا مقطع راهنمایی تحصیل کردم، اما روز به روز درس هایم ضعیف می شد و من که مدام سرزنش می شدم بالاخره درس و مدرسه را رها کردم و مشغول خانه داری شدم.
خلاصه وارد بیست و یکمین بهار زندگی ام شدم که زمزمه های ازدواج من و «بابک» شروع شد. او پسر عمویم بود، ولی خانواده ای بسیار آشفته و نابسامان داشت. پدرم با آن که می دانست پدر «بابک» مردی معتاد و خرده فروش مواد مخدر است، اما باز هم به این ازدواج اصرار می کرد تا من به دنبال زندگی و سرنوشت خودم بروم. دیگر هیچ راه گریزی جز نشستن پای سفره عقد نداشتم و به این ترتیب 13 سال قبل قدم به خانه بخت گذاشتم و با پسرعمویم ازدواج کردم، اما هنوز یک ماه از آغاز زندگی مشترکمان نگذشته بود که تازه فهمیدم همسرم علاوه بر اعتیاد به بیماری روحی و روانی هم مبتلاست. با آن که دلهره و وحشت سراسر وجودم را فرا گرفته بود، ولی نمی خواستم حتی نام «طلاق» را هم بر زبان جاری کنم؛ چرا که خودم فرزند طلاق بودم و دوست نداشتم سرنوشت من برای فرزندانم تکرار شود. به همین دلیل تلاش کردم تا همسرم را در مراکز ترک اعتیاد بستری کنم و او را از گرداب خطرناک مواد افیونی نجات دهم، ولی هیچ فایده ای نداشت. او بارها با نظر پزشکان متخصص در بیمارستان روان پزشکی ابن سینای مشهد بستری شد تا بیماری روحی و روانی اش درمان شود.
با وجود این، «بابک» بعد از رهایی از مرکز ترک اعتیاد یا بیمارستان، دوباره به آزار و اذیت های خودش ادامه می داد و مرا در کنار فرزندانم کتک می زد. او که شبی یک مشت قرص های اعصاب و روان و مخدردار مصرف می کند، دیگر حتی تعادل روانی هم ندارد، به گونه ای که گاهی شیر گاز را باز می گذارد و به سوی ما حمله ور می شود تا خانه را آتش بزند. این در حالی است که هیچ کدام از بستگان و نزدیکانش حاضر نمی شوند به «بابک» کمک کنند و مراقبت از او را به عهده بگیرند! کار به جایی رسیده است که هیچ وقت در خانه امنیت جانی ندارم و مدام با وحشت و دلهره روزگار می گذرانم و می ترسم که ناگهان همسر معتادم دست به کاری بزند که دیگر جبران پذیر نباشد! به همین دلیل تصمیم گرفتم برای صیانت از آینده فرزندانم، به قانون پناه بیاورم و در حالی از او «طلاق» بگیرم که هیچ گاه نمی خواستم چنین روزی در تقویم زندگی ام رقم بخورد! ...
گزارش روزنامه خراسان حاکی است با توجه به اهمیت و حساسیت ادعاهای زن جوان، بررسی های تخصصی و کارشناسی در این باره با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد مشهد) به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد تا اقدامات قانونی لازم انجام شود.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی