چرا مردم واکسن کرونا نمی زنند
چرا مردم واکسن کرونا نمی زنند اینجا را بخوانید
دنیای قلم -اینکه دو سال و نیم از شروع کرونا و بیش از یک سال از آغاز واکسیناسیون بگذرد و اعلام شود هنوز ۳۰ درصد جامعه از دایرۀ گستردۀ ایمنسازی علیهکرونا بیروناند، بسیار قابل تأمل است و بلافاصله از خود میپرسیم: چرا؟ باخبر نشدهاند؟ اعتقاد ندارند یا اعتماد ندارند یا قضیه را با این همه مرگومیر جدی نگرفتهاند؟ یا هنوز خیال میکنند واکسنها نقشۀ بیل گیتس است تا اطلاعات ما برباید؟
در یادداشتی در عصر ایران نوشته مهرداد خدیر آمده است: «به گفتۀ رییس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی «هنوز ۳۰ درصد از جمعیت کشور و افراد جامعه اقدام به دریافت و تکمیل واکسن کرونا نکردهاند.» دکتر شهریاری این آمار را بهتازگی و در آیینی با عنوان «ایثار لالهها» در مشهد اعلام کرده است.
شگفتآوری این آمار در حالی است که کشور از اسفند ۱۳۹۸ درگیر بیماری کروناست و پس از مدتی تأخیر و انتظار برای عرضۀ واکسن داخلی واکسیناسیون با وارداتیها شروع شد و آرامآرام شتاب گرفت و شماری از شهروندان تاکنون خوشبختانه سه نوبت تزریق کردهاند و برخی وارد فاز چهارم هم شدهاند. کاهش تلفات هم از اثرگذاری خبر میدهد.
اینکه دو سال و نیم از شروع کرونا و بیش از یک سال از آغاز واکسیناسیون بگذرد و اعلام شود هنوز ۳۰ درصد جامعه از دایرۀ گستردۀ ایمنسازی علیه کرونا بیروناند، بسیار قابل تأمل است و بلافاصله از خود میپرسیم: چرا؟ باخبر نشدهاند؟ اعتقاد ندارند یا اعتماد ندارند یا قضیه را با این همه مرگومیر جدی نگرفتهاند؟ یا هنوز خیال میکنند واکسنها نقشۀ بیل گیتس است تا اطلاعات ما برباید؟
اعلام رقم کلی و صرف ۳۰ درصد اما برای کل ایران ۸۵ میلیونی با ۳۱ استان مشکلی را حل نمیکند؛ چرا که باید اعلام شود وضعیت در هر استان و با تفکیک چگونه است تا مشخص شود امتناع در کجاها کمتر و کجاها بیشتر است و به موقعیت فرهنگی مربوط است یا به توسعه اقتصادی؟ باورهای مذهبی در آن دخالت دارد یا علما هم توصیه کرده باشند باز خرافههایی بر نگاه علمی میچربد یا به خاطر دیدگاه قضا و قَدَری است که اگر مردنی باشیم میمیریم یا آنها که میگویند همهاش بازی است و کار خودشان است یا دوری و نزدیکی به شهرهای بزرگ چه نقشی دارد و در هر استان چه نسبتی بین واکسن نزدهها و قربانیان کرونا برقرار است. مثلا آیا میتوان به این نتیجه رسید که هر جا واکسنزدهها بیشترند میزان تلفات کمتر است یا نه؟
به رغم اعلام قطع خدمات به واکسننزدهها اما مشخص نیست در قبال واکسننزدهها واقعا اجرا خواهد شد یا نه... البته اگر بین این ۳۰ درصد واکسننزده دانشجو و دانشآموز و کارمند و کارگر کارخانههای بزرگ باشند مشخص میشود ناشی از اهمال بوده است و اگر از برخی مناطق تعابیر دیگری میتوان داشت.
این خبر اما در همان نگاه اول نویسندۀ این سطور را به یاد سخنرانی آیتالله دکتر محقق داماد در «شب میرزاحسن رشدیه» به همت مجلۀ بخارا در کانون زبان فارسی در سه سال و چند ماه قبل - ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ - انداخت که هنوز هیچ خبری از کرونا و به تبع آن بحث واکسیناسیون نبود.
در آغاز همان سخنرانی آقای محقق داماد روایتی را نقل کرد که با خواندن آن درمییابید ربط داستان چیست:
«در دوران قاجار دو شخصیت در تحول آموزش وپرورش در ایران موثر بودهاند و نقش آنان را تاریخ ایران نمیتواند فراموش کند. دربارۀ هر دو میتوان گفت زندگی و آرامش بلکه جان خود را بر سر اهدافشان نهادند. یکی میرزاتقیخان امیرکبیر است و دیگری ملاحسن رشدیه. دغدغۀ میرزاتقیخان امیرکبیر ارتقای تعلیم و تربیت بوده ولی توجه او به آموزش عالی اما رشدیه سراغ ابتدای آموزش رفت. این داستان در زندگی امیر کبیر به تواتر نقل شده است:
سال ۱۲۶۴ قمری (۱۲۲۲ خورشیدی / قریب ۱۸۰ سال قبل) نخستین برنامۀ دولت ایران برای واکسنزدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبلهکوبی میکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبی به امیرکبیر خبر دادند که مردم از روی ناآگاهی نمیخواهند واکسن بزنند؛ بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسنزدن باعث راهیافتن جن به خون انسان میشود.
هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جانباختهاند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور میکرد با این فرمان همه مردم آبله میکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبی سر باز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آبانبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند.
روز ۲۸ ماه ربیعالاول به امیر اطلاع دادند در همۀ شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط ۳۳۰ نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پارهدوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر! به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده میشود. امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی! حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و ۵ تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمیگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز!
چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پارهدوز و بقالی از بیماری آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب! من تصور میکردم که میرزااحمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هایهای میگرید. سپس به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچۀ شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آن چنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش! تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان هم ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند.
امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع میکنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و من از این میگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.»