‌علیرضا بهشتی: ‌‌محفل‌های سیاسی جای احزاب را گرفته‌اند

‌علیرضا بهشتی: ‌‌محفل‌های سیاسی جای احزاب را گرفته‌اند

حزبی که فقط بخواهد زمان انتخابات زنده شود و برای کسب قدرت تلاش کند، یک حزب ناپایدار و بیشتر شبیه ستاد انتخاباتی است؛ مانند آنچه در دهه‌های اخیر در مورد احزاب دولت‌ساخته شاهد بودیم.

دنیای قلم -انتخابات غیرحزبی چه آسیبی به ساختار سیاسی ما زده است؟ آیا آنچه این روزها تحت عنوان انتصابات فامیلی شاهدیم ناشی از فرایند انتخابات فردمحور نیست که مسئولیتی در قبال جامعه و رأی‌دهندگان برای خود قائل نیست؟ آیا یکی از دلایل انحلال حزب جمهوری اسلامی این نبود که اصولا و اساسا اعضای این حزب برخلاف بنیان‌گذارانش مانند شهید بهشتی اعتقاد و درک درستی از لزوم کار حزبی نداشتند یا مشکل در عدم تبیین جایگاه واقعی احزاب در ساختار قدرت در قانون اساسی ماست؟ علیرضا بهشتی، عضو هیئت علمی دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس و فرزند شهید بهشتی، در این گفت‌وگو با نقد ساختارهای سیاسی می‌گوید که کشورهای دموکراتیک از هدف غایی دموکراسی که تبدیل شهروند فعال آگاه بوده، به سمت تولید مشتری سیاسی رفته‌اند. درباره وضعیت خاص ایران هم می‌گوید حالا که عملا احزاب را کنار گذاشته‌ایم، در بهترین حالت، این مردم هستند که هزینه پرورش سیاست‌مدارانی را می‌‌پردازند که با آزمون و خطا می‌خواهند شایستگی لازم برای اداره امور را کسب کنند.

‌*مصطفی میرسلیم به‌تازگی در مراسم سالگرد درگذشت حبیب‌الله عسگراولادی گفته بود جمهوری حتما باید حزبی باشد و غیرحزبی نمی‌شود. شما تا چه حد با این گزاره موافقید و دوم اینکه یکی از دلایل انحلال حزب جمهوری اسلامی، برخلاف اینکه گفته می‌شود ناشی از اختلافات درون‌حزبی بود، این نبود که اساسا و اصولا اعضا چندان اعتقادی به حزب و کار حزبی نداشتند؟ یا اینکه کم‌رنگ‌بودن نقش احزاب در انتخابات، همان حزب جمهوری اسلامی را هم از  کارکرد انداخته بود، پس اعضا هم چندان تمایل یا نیازی به بودنش حس نمی‌کردند؟
‌بستگی دارد که ما تعریف مفهوم جمهوریت را در چه مؤلفه‌هایی ببینیم. اگر جمهوریت را نظام سیاسی که تبلور مردم‌سالاری است ببینیم، بله، غیرحزبی نمی‌شود؛ چون مشروعیت نظام مردم‌سالار از این ناشی می‌شود که تصمیماتی که در فرایندهای تصمیم‌گیری کلان برای اداره جامعه گرفته می‌شود، باید از دیدگاه همه یا دست‌کم اکثریت قریب به اتفاق شهروندان مقبول باشد. مسئله‌ای که هست این است که همان‌طور که شهید بهشتی در جلد دوم کتاب حزب جمهوری اسلامی مطرح کرده‌، مردم همه یک‌جور فکر نمی‌کنند. حتی اگر فکر کنیم همه مردم الگوی زیست مبتنی بر اسلام را پذیرفته‌اند، قرائت‌ها و تفسیرها می‌تواند متفاوت باشد و واقعا هم هست. چه سازوکاری باید برای این اندیشیده شود؟ آن‌طور که شهید بهشتی می‌گوید، ما قبل از انقلاب درباره رفتن نظام شاهنشاهی و برپایی حکومت اسلامی به توافقی همگانی و فراگیر رسیدیم، اما واقعیت این است که درباره اینکه ساختار حکومت اسلامی که به جای آن بیاید، باید چگونه باشد، دیدگاه‌های متفاوتی وجود داشت. 
برای اینکه این تنوع به رسمیت شناخته شود، باید سازوکاری اندیشید. این سازوکار چیست؟ اینکه هر گفتمانی یا الگوی زیستی که برنامه‌ای برای اداره کشور دارد، در قالب تشکل سیاسی متشکل شود، جهت‌گیری‌های هر‌یک به صورت مجموعه مواضع آن تبیین و منتشر شود، افرادی حول آن جمع شوند و برای اثرگذار‌بودن در عرصه سیاست، تشکیل حزب دهند. شکل‌گیری احزاب و سازمان‌ها به‌مثابه به رسمیت شناخته‌شدن پلورالیسم در جامعه است. از این منظر بله، جمهوری که شکلی از مردم‌سالاری است، لازمه‌اش این است که احزاب سیاسی وجود داشته باشند.

‌علیرضا بهشتی: ‌‌محفل‌های سیاسی جای احزاب را گرفته‌اند
‌‌*می‌گویند علت عدم اثرگذاری احزاب این است که انتخابات، حزب‌محور نیست و فردمحور است. گفته می‌شود اگر ساختار انتخاباتی فردی باشد، حتی اگر در آن کشور احزاب قوی وجود داشته باشند، کم‌کم ضعیف می‌شوند. این سؤال پیش می‌آید که چرا در جریان تدوین قانون اساسی شهید بهشتی که چارچوب فکری قوی و باورمند به تحزب داشت، نقش احزاب را در ساختار قانون اساسی پررنگ‌تر ندید. آیا به این علت بود که ایشان تنها بودند و باقی افراد اعتقاد چندانی به حزب نداشتند یا می‌دانستند نگاه اعضای خبرگان خیلی به تحزب مثبت نیست و چندان روی آن پافشاری نکردند؟
‌به لحاظ تاریخی، در ترکیب نمایندگان مردم در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی، با تنوع و تعدد دیدگاه‌ها مواجه هستیم. حداقل سه یا چهار جریان را می‌شود بازشناخت. یکی اسلام‌گرایان سنتی که اساسا بسیاری‌ از آنها تا قبل از پیروزی انقلاب می‌گفتند در غیبت امام معصوم، حکومت اسلامی نباید شکل گیرد. بخش دیگر، نمایندگانی بودند که به اسلام سیاسی اعتقاد داشتند، اما به لحاظ فکری با سنتی‌ها نزدیک بودند؛ می‌گفتند در زمان غیبت امام معصوم، فقها باید تلاش کنند جامعه را به سمت یک جامعه متناسب و مبتنی بر احکام شرع ببرند. ‌گروه سوم که کوچک‌تر بودند، نواندیشان دینی بودند که البته در تولید گفتمان انقلاب اسلامی، به‌ویژه برای قشر تحصیل‌کرده متوسط شهری، بسیار اثرگذار اما اندک بودند. گروه چهارمی هم بودند که به نوعی سکولاریسم اعتقاد داشتند. این چهار گروه به هر حال مجبور بودند به یک اجماع برسند؛ بنابراین متنی را که از مجلس خبرگان قانون اساسی صادر شد، باید سرجمع همه نظرات دید.
‌برخی افراد توانستند در برخی موارد دیدگاه‌هایشان را به ثمر بنشانند و برخی نتوانستند. مثلا مرحوم شهید بهشتی با برخی موادی که آخر سر به قانون اساسی اضافه و اعلام شد که برخی اصول غیرقابل تغییر است، مخالف بود. می‌گفت این پیشنهاد قابل‌دفاع نیست و همان مردمی که به این قانون اساسی رأی می‌دهند، می‌توانند زمانی رأی بدهند که این اصول تغییر یابد. بنابراین خوب و بد قانون اساسی را باید به پای همه افراد گذاشت. 
نکته دیگر این است که آن زمان اساسا موجودیت احزاب سیاسی زیر سؤال نبود و ایران آزادترین فضای سیاسی تاریخ معاصر خود را تجربه می‌کرد. موضوعیت نداشت کسی بگوید حزبی باید باشد یا نباشد. البته کسانی که مخالف بودند اقشار سنتی بودند و همچنین برخی افراد و جریانات که بعدا تغییر دیدگاه دادند و می‌گفتند با وجود رهبری امام چرا باید احزاب متنوعی وجود داشته باشد که البته بعدا تحولاتی در افکارشان رخ داد و به سمت تشکیل حزب رفتند. این دسته اخیر، نمی‌توان به ضرس قاطع گفت اما از شواهد بر می‌آید‌ که خیلی نسبت به کارکرد احزاب آگاه نبودند و بیشتر بر اساس یک تجربه تاریخی به موضوع وجود احزاب نگاه می‌کردند. مثلا فرض کنید خود مرحوم امام هم با همین نگاه تاریخی به حزب یا به زبان عوام حزب‌بازی نگاه می‌کردند. 
تجربیات تلخ از زمان مشروطه یا نهضت ملی‌شدن صنعت نفت یا حزب‌های نمایشی که در دوره پهلوی وجود داشت، باعث شده بود نگاه مثبتی به احزاب وجود نداشته باشد. بخشی از سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های شهید بهشتی برای همین بود که نیاز به وجود احزاب را برای بقیه تدوین و تبیین کند. در این میان یک سؤال دیگر هم بود؛ اصلا حزب قرار است چه کند؟ حتی کسانی که به تحزب اعتقاد داشتند، حتی برخی از بنیان‌گذاران حزب جمهوری اسلامی، این تفکر را داشتند که حزب جمهوری اسلامی صرفا برای دفاع از گفتمان انقلاب اسلامی در مقابل احزاب و گفتمان‌های دیگر در عرصه رقابت سیاسی تشکیل شده است، درحالی‌که شهید بهشتی این‌طور فکر نمی‌کرد. پس از شهادت شهید بهشتی، بروز ضمنی این دیدگاه را در دوره دوم تاریخچه حزب جمهوری می‌توان مشاهده کرد.
‌‌*پس می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که اگرچه گفته می‌شود اختلافات درون حزب منجر به انحلال حزب شد،‌ اما شاید یک دلیل مهم‌تر و پنهان این بود که اساسا نگاه اعضا‌ و برخی مؤسسان حزب جمهوری اسلامی به تحزب چیز دیگری بوده؛ یعنی وقتی دیدند عامل بیرونی یا همان جریان‌های سیاسی فکری مقابل که توجیه‌گر موجودیت حزب بودند، به دلایل و اشکال مختلف به محاق رفتند، ضرورت وجود حزب هم از نگاه آنها بلااثر  می‌شود.
‌از افراد خاصی مانند شهید بهشتی یا شهید باهنر یا آقای مهندس موسوی یا حتی برخی دیگر از افراد که بگذریم، بقیه اعضا تصور می‌کردند که حزب جمهوری اسلامی یک جبهه است در برابر جبهه مخالفان، درحالی‌که در نگاه شهید بهشتی و همفکرانشان این‌طور نبود. حزب قرار بود افرادی که مواضع و دیدگاه مشخص و تدوین‌شده‌ای را قبول دارند، دور هم جمع کند. تشکیل حزب جمهوری و ایده‌اش مربوط به اواخر سال ۱۳۵۵ است و حتی یک پیش‌نویس اساسنامه و مرامنامه هم در دست‌نوشته‌های شهید بهشتی وجود دارد که نشان می‌دهد برای اعلام موجودیت آماده می‌شدند. اما سرعت تحولات انقلاب باعث شد این کار قبل از پیروزی انقلاب به ثمر نرسد. 
با این‌همه، شهید بهشتی در اوج گرفتاری‌های سه سال اول انقلاب که با طیف گسترده و متنوعی از مشکلات ریز‌و‌درشت روبه‌رو بود‌، کار سامان‌دهی به حزب را پیش می‌برد. خاطرم هست آقایان بهشتی، باهنر، خامنه‌ای و هاشمی برخی روزهای جمعه روی تدوین جزوه «مواضع ما» حزب گفت‌وگو می‌کردند. نکته مهم این است که برای اینکه یک نظام زنده بماند و نیروهای مناسب برای اداره کشور شناسایی و جذب و پرورش پیدا کنند، باید این روند تشکیل سرمایه انسانی درون احزاب شکل بگیرد. وقتی احزاب سیاسی نباشند یا فعالیت جدی در تشکل نیروهای انسانی زبده نداشته باشند، مانند حالا که عملا احزاب را کنار گذاشتیم، در بهترین حالت، این مردم هستند که هزینه پرورش سیاست‌مدارانی را می‌‌پردازند که با آزمون‌ و ‌خطا می‌خواهند شایستگی لازم برای اداره امور را کسب کنند؛ درحالی‌که در همه دنیا، نیروی سیاسی و مدیران، درون احزاب شکل می‌گیرند و بالا می‌آیند. پس حزب قرار بود محل کشف، جذب و پرورش نیروهای مستعد باشد. 
حزبی که فقط بخواهد زمان انتخابات زنده شود و برای کسب قدرت تلاش کند، یک حزب ناپایدار و بیشتر شبیه ستاد انتخاباتی است؛ مانند آنچه در دهه‌های اخیر در مورد احزاب دولت‌ساخته شاهد بودیم. برای همین شهید بهشتی می‌گوید حزب «معبد» است؛ یعنی محل ساخته‌شدن و خودسازی افراد است. در یک توضیح تکمیلی این بیان را می‌شود از صحبت‌های ایشان برداشت کرد و آن اینکه حزب معبد است، اما معبود نیست. این را شهید بهشتی در مقام دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی عملا نشان داد. مثلا در جریان انتخاب نامزد ریاست‌جمهوری، ایشان مرتب خطاب به شورای مرکزی تأکید می‌کرد که توجه داشته باشید اگر نامزد غیرحزبی ما امتیاز بیشتری از نامزد حزبی به دست آورد، موظفیم به او رأی دهیم و مهم نیست از حزب باشد که همین‌طور هم شد؛ شهید محمدعلی رجایی که عضو سابق نهضت آزادی بود، انتخاب شد. این یعنی حزب معبد است اما معبود نیست؛ یعنی قرار نیست همه‌ چیز فدای حزب شود. این در حالی بود یکی از افرادی که آقای بنی‌صدر مایل بود نخست‌وزیر بشود، آقای میرسلیم بود.
‌‌*باز برمی‌گردم به سؤال اول خودم، اینکه جایگاه حزب در بزنگاه انتخابات در قانون اساسی ما مشخص نیست. الان بحث لایحه جامع انتخابات ذیل سیاست‌های کلی نظام مطرح شده که هم دولت قبل لایحه نوشت و به مجلس داد و هم دولت فعلی گفته می‌خواهد دوباره به آن ورود کند. قانون انتخابات بارها در مجالس مختلف مورد هک و اصلاح قرار گرفته، اما باز هم در همه اینها می‌بینیم بحث احزاب خالی است یا اگر هم دیده شده، خیلی در متن و بطن انتخابات نیست.
‌قانون اساسی نه‌تنها احزاب را محدود نکرده، بلکه آزادی تشکیل احزاب را به رسمیت شناخته است. تنوع و تعدد احزاب هم به رسمیت شناخته شده است. شهید بهشتی در یکی از صحبت‌هایش رابطه حزب جمهوری را با دیگر احزاب گونه‌شناسی و درجه‌بندی می‌کند که همه آنها احزابی نیستند که مسلمان باشند. اما در پاسخ به سؤال شما باید بگویم آنچه رخ داده، دو بُعد دارد؛ یکی اینکه انتخابات از کارویژه خودش افتاده است. 
طبق آنچه از 1996 به بعد در علوم سیاسی به‌عنوان یک نظریه مطرح شده، ما از یک نظام مردم‌سالار به سمت یک نظام اقتدارگرای انتخاباتی حرکت کرده‌ایم. اینها نظام‌های بینابینی هستند که نه اقتدارگرا هستند به معنای سنتی و نه دموکراتیک به معنای واقعی. اما شرایط و معیارهای لازم برای برگزاری انتخابات در آنها مورد بی‌توجهی قرار می‌گیرد. در این گونه نظام‌ها، انتخابات رقابتی وجود ندارد. یکی از نقاط عطف چنین دگردیسی در ایران، تفسیری است که شورای نگهبان از وظیفه خودش به‌عنوان نظارت استصوابی مطرح کرد و در یکی از مجالس هم رسمیت پیدا کرد. آسیب‌شناسی احزاب را باید در دو بُعد مشکلات درون احزاب و ساختار سیاسی جست. احزاب سیاسی یکی از نهادهای مهم و اساسی مردم‌سالاری هستند. الان کدام‌یک از احزاب ما به خودش جرئت می‌دهد تقاضای تجمع یا راهپیمایی اعتراضی کند؟ درحالی‌که در قانون اساسی این حق تضمین شده است. می‌دانید یکی از راه‌های تفسیر قانون این است که برگردیم به فهم و تفسیر قانون‌گذاران. 
در این بازگشت به مشروح مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی، متوجه می‌شویم که اصل برپایی اعتراضات و راهپیمایی نیاز به اجازه ندارد، اما چون ممکن است در ترافیک شهر اختلال ایجاد کند، باید با هماهنگی پلیس راهنمایی صورت گیرد. این کجا و اینکه امروزه برای یک سالن سربسته هم نیاز به هماهنگی و اجازه هست کجا! خود تشکیل جلسات بسیاری از احزاب نیاز به هماهنگی دارد و حتی بعد از جلسات بابت دعوت از برخی افراد یا ایراد برخی گفته‌ها مورد بازخواست قرار می‌گیرند. چنین وضعیتی دیگر جایی برای فعالیت احزاب باقی نمی‌گذارد. حزب سیاسی در فضای باز سیاسی است که پا می‌گیرد.
‌‌*شما به نقش نظارت استصوابی در کم‌رمق‌شدن بحث انتخابات اشاره کردید. من اتفاقا می‌خواستم بگویم خود شورای نگهبان هم می‌گوید که من از این وضعیت برگزاری انتخابات و کم‌اثر‌بودن نقش احزاب گلایه دارم. سخنگوی سابق شورای نگهبان بارها گفته است نقش احزاب باید در انتخابات پررنگ شود و بخشی از کاری که ما انجام می‌دهیم، یعنی بحث رد یا تأیید صلاحیت‌ها را باید پیش از ما خود احزاب انجام دهند. به نظر می‌آید در نهادهای مختلف قدرت هم این لزوم تغییر جایگاه احزاب و فعال‌ترشدنش ایجاد شده است.
‌می‌توانم در یک نگاه کلی بگویم که به‌ویژه بعد از اتفاقات سال ۱۳۶۰، آنچه شاهد هستیم احزاب سیاسی نیستند، بلکه محفل‌های سیاسی داریم که با نزدیک‌شدن به موسوم انتخابات در قالب ستاد انتخاباتی خودشان را طرح می‌کنند. برخی از مواضع احزابی مانند کارگزاران، مشارکت و مجاهدین انقلاب را خوانده‌ام. نکات درخور توجهی در این متون و در تاریخچه این احزاب وجود دارد. یکی از اختلافاتی که باعث دو‌شقه‌شدن سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شد، موضعی بود که در قبال سیاست‌های دولت زمان جنگ داشتند؛ یعنی گروهی به تفکر اقتصاد بازار آزاد و گروهی به اقتصاد رفاهی تحت کنترل دولت معتقد بودند. بخشی که باقی ماند و بعدها این سازمان را احیا کرد، کسانی بودند که به دولت بیشینه اعتقاد داشتند. اتفاقی که افتاد این بود که چون محفلی شکل گرفته بودند و هیچ الگوی تبیین‌شده‌ای برای توسعه کشور نداشتند، بعدا عملا دچار آفت فرصت‌طلبی شدند و در کنار احزابی در یک جبهه قرار گرفتند که به اقتصاد بازار آزاد اعتقاد داشتند و این دست نامتجانس‌بودن‌ها، به یکی از علل ناکارآمدی و افول جبهه اصلاحات تبدیل شد. اعضای این جبهه، تضادها و تناقضات فکری گسترده‌ای داشتند. نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است که مردم ما بعد از جنگ‌های ایران و روس بود که به شکل گسترده با پدیده مدرنیته روبه‌رو شدند و آرمان پیشرفت و توسعه در قالب یک خواست ملی شکل گرفت. حالا این مردم از احزاب چه می‌خو‌اهند؟ می‌خواهند به آنها بگویند برای اینکه پیشرفت کنیم چه الگویی باید داشته باشیم و بر مبنای آن برنامه‌های عملی ارائه دهند؛ یعنی بگویند ما می‌دانیم در حال حاضر فقط قرار است چهار سال بر سر قدرت باشیم و می‌خواهیم این چند برنامه مشخص را به نتیجه برسانیم. اگر احزاب این‌گونه شکل بگیرند، برنامه حزب می‌شود مسئله اول من رأی‌دهنده. بعد از آن است که کاندیداها مطرح می‌شوند. در این صورت حضور احزاب یک دلیل ایجابی پیدا می‌کند نه دلیل سلبی. در‌حالی‌که الان اصلا چنین چیزی نداریم و مواضع و برنامه‌ها اصلا مطرح نیست. باید توجه شود که مردم می‌خواهند مشکلات‌شان حل شود. من رأی می‌دهم که مشکلات فردی یا اجتماعی‌ام حل شود. مردم وقتی می‌بینند عرصه سیاسی از جناح‌هایی تشکیل شده که بین ایستگاه‌های انتخاباتی دچار سکون و رکودند و بعد هم مسئله این نیست که قرار است چه کار شود، بلکه مسئله این است که قرار است چه کسانی بیایند سر کار، حس می‌کنند قرار نیست گرهی از زندگی آنها باز شود.
*می‌خواهم بازگردم به سؤال اولم. وقتی انتخابات ما در اصل فردمحور است نه حزب‌محور، اصولا حزب اصلا احساس نیازی نمی‌کند که برنامه ارائه دهد تا مواضعش را تبیین کند؛ چون بعدا قرار نیست مردم از این حزب حساب‌کشی کنند که تا چه حد و تا کجا به برنامه‌هایش عمل کرده یا نکرده است.
‌بله و به همین خاطر است که در غرب احزابی دیرپا هستند که کابینه در سایه دارند. ما الان اصلا کابینه در سایه نداریم.
‌‌*اینجا افراد دولت در سایه تشکیل می‌دهند، مثل آقای جلیلی.
‌بله، الان احزاب اصلا دنبال کابینه در سایه نیستند و به علت نبود آزادی گردش اطلاعات هم امکان تشکیل کابینه‌های در سایه وجود ندارد. چون ما شهروند فعال آگاه مسئولیت‌پذیر را حذف کرده‌ایم، بقیه مسائل هم رنگ باخته است. انتخابات و حزب سیاسی هم کارکرد ندارد. این «مردم همیشه در صحنه» را فقط برای وقتی می‌خواهیم که تأییدمان کنند. نمی‌شود همه نهادهای مردم‌سالاری را از معنی تهی کنید، بعد توقع داشته باشید مناسک سیاسی مانند انتخابات، کارکرد درست خود را داشته باشند. من موافق این نیستم که نظام انتخاباتی ما فرد‌محور است، بلکه معتقدم نظام سیاسی ما تنوع و تعدد احزاب را بر‌نمی‌تابد وگرنه در قانون اساسی ما هیچ عامل محدودیت‌سازی برای احزاب نداریم. البته اینکه به اندازه کافی به آن پرداخته نشده، بحث دیگری است. ما بودیم که عملا قیود مختلف گذاشتیم و فعالیت احزاب را محدود کردیم.
‌‌*در کتابی تحت عنوان «چرا دموکراسی‌ها می‌میرند؟» مطرح شده که ما برای اینکه بتوانیم دموکراسی را سرپا نگه داریم، نیاز به هنجارهایی داریم که فراتر از قانون‌ هستند؛ یعنی حتی اگر قوانین محکم و مشروطی هم داشته باشیم، تا زمانی که هنجارهای متناسب با آن را نداشته باشیم، نمی‌توانیم نهادها و عناصر مرتبط با دموکراسی مانند احزاب، انتخابات آزاد، آزادی بیان و... را حفظ کنیم.
‌مارتا نوسبام در کتابی که شنیده‌ام اخیرا هم به فارسی ترجمه شده، مطرح کرده که علوم انسانی با دیگر علوم در یک چیز مشترک است و آن اینکه هدف‌شان پیشبرد مرزهای دانش است. اما در یک چیز با دیگر علوم فرق دارد و آن اینکه علوم انسانی باید برای شکل‌گیری شهروند فعالِ مسئولیت‌پذیرِ حاضر در صحنه تلاش کند و این در دنیای ما مغفول مانده است. نظام‌های سیاسی متأثر از اقتصاد نئوکلاسیک، جایی برای چنین شهروندی باقی نگذاشته‌اند و شهروند مبدل به یک مشتری شده است. مثلا نگاه می‌کند که کدام حزب بهتر خواسته‌های شخصی‌اش را برآورده می‌کند، نه اینکه چه کاری برای بهبود وضع کلی جامعه مناسب است. این با آن هدف غایی دموکراسی یعنی تولید شهروند آگاه همیشه در صحنه، فاصله دارد. این اتفاق در آمریکا هم افتاده است. در بسیاری از نظام‌های سیاسی، کارویژه نهاد انتخابات به‌شدت مهجور مانده است. 
‌‌‌‌*یک سؤال باقی می‌ماند و آن اینکه اگر ما انتخابات حزبی داشتیم شاید مشکلی که به‌ویژه این روزها تحت عنوان‌ فقدان شایسته‌سالاری و شیوع فامیل‌بازی در انتصابات شاهد هستیم، نداشتیم. چون در شرایطی که انتخابات حزبی است، حزب مجبور است بخشی از چینش خود را از درون حزب انجام دهد؛ از میان افرادی که هم تربیت سیاسی شده‌اند، هم کارنامه و شناسنامه مشخصی دارند.
‌بله، شایسته‌سالاری باید اول درون خود احزاب باشد. سایه مؤسسان و پدرخوانده‌ها نباید آن‌قدر سنگین باشد که اجازه جذب، حضور و بالندگی چهره‌های جدید را ندهد. در خود احزاب مسئولیت‌پذیری باید تمرین شده باشد. وقتی احزاب دارای آرمان‌های مدرن به شکل فامیلی و رابطه‌محور اداره می‌شوند، طبیعی است که این فرهنگ غلط به کل نظام سیاسی سرریز می‌شود. من یک مثال درباره مسئولیت‌پذیری عرض کنم. زمان انتخابات دوره اول ریاست‌جمهوری، در شورای حزب جمهوری اسلامی اسامی نامزدها مطرح می‌شود. در گفت‌وگوهای مفصلی که رخ می‌دهد، یکی از مخالفان اصلی نامزدی جلال‌الدین فارسی، شهید بهشتی است؛ چون ایشان را می‌شناخته و با ویژگی‌های اخلاقی‌اش آشنا بوده است. ظاهرا جلال‌الدین فارسی خیلی رفتار حزبی و منضبط ضروری برای کار دسته‌جمعی نداشته است؛ چون فرد حزبی باید در چارچوب مواضع حزب کار کند. معنای سیاست حزبی یعنی همین. چون این انضباط‌پذیری در ایشان نبوده، شهید بهشتی با نامزدی او مخالفت می‌کند، اما در رأی‌گیری نهایی شورای مرکزی، فارسی رأی می‌آورد. نکته درخور توجه این است که بعد از تصویب شورای مرکزی و تصمیم حزب مبنی بر اینکه فارسی نامزد ریاست‌جمهوری شود، کوچک‌ترین ژست یا مخالفت علیه او در گفتار و رفتار دبیرکل دیده نمی‌شود. من بارها دیده‌ام از این مسئله عدول می‌شود. مثلا در مجلس طرح یا لایحه‌ای رأی می‌آورد و رئیس آن مجلس در مصاحبه گفته این قانون تصویب شد، اما من خودم مخالف بودم! خب این اصلا با رفتار مسئولانه همخوانی ندارد.


منبع: شرق
 

 

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.