نقدی بر سریال پایتخت؛ پایان فاجعه بار
شاید بزرگترین ضعف پایتخت فیلمنامه آن باشد، جایی که اتفاقا پایتخت در آن بسیار قدرتمند بود و اتفاقات و کاراکترها مخاطب را به دنبال خودش میکشاند.
دنیای قلم- سریال پایتخت بالاخره به آخر رسید، سریالی که از فصل قبلی دو قسمت بدهکار بود و بعد از همهگیری کرونا، فیلمبرداری آن متوقف شد و امسال آن دوقسمت را ضبط و عرضه کردند. اما اتفاق غیرقابل پیشبینی شاید این بود که تقریبا تمام نظرات مردم علیه سریال بوده، به نوعی انقدر عجله و شتابزدگی عوامل سریال در ضبط این دو قسمت مشهود است که حتی مخاطب وفادارش هم کار را نپذیرفته، در واقع اگر این دو قسمت را پایان سریال قلمداد کنیم، این یک پایان فاجعهبار است.
ضعف فیلمنامه سریال پایتخت
شاید بزرگترین ضعف پایتخت فیلمنامه آن باشد، جایی که اتفاقا پایتخت در آن بسیار قدرتمند بود و اتفاقات و کاراکترها مخاطب را به دنبال خودش میکشاند، این افت البته از پایتخت قبلی و سفر به ترکیه و سوریه شروع شد، موقعیتهای ساکن، فقدان ایدهپردازی برای ایجاد جذابیت و نبود کشش، اینبار اما حتی موقعیتها هم بار کمدی نداشتند و یک سری دورهمی بدون هدف، با میزانسنهای اتوبوسی میدیدم و هر کس دیالوگی میگفت که البته به شدت وامدار شبکههای اجتماعی هم بود، در ذات خودش بد نیست، اما اگر هدفی را دنبال نکند، زائد و پوچ نشان میدهد.فوت خشایار الوند و نبود فیلمنامهنویسی که بتواند شرایط کلی مجموعه و جهان آن را درک کند، کاملا پایتخت را فشل کرد، حالا جز کلکلهای آزاردهنده و بعضا خارج از قاعده نقی و بهتاش چیزی از این مجموعه نمانده.
از طرف دیگر اتفاقات تحمیلی که ناشی از ساختار دست و پا گیر صدا و سیما و شرایط غیرحرفهای قراردادهاست، ضربه دیگری بر تن مجموعه سابقا دوست داشتنی زده، مثلا همان حذف سارا و نیکا به دلیل و دلایلی که احتمالا میدانید بخشی از روح کار را با خودش کشت و از بین برد، گرچه که بسیاری از انتقادات در سریهای پیشین به انفعال کاراکتر آنها مربوط میشد اما همان بودنشان بخشی از جهان داستان را میساخت، از آن بدتر اما حذف و اضافه سینوسی کاراکتر بهبود است که در دل کمدی یک پارودی واقعی ساخته، فهیمه تبدیل به زنی شده که یک در میان گزینه ازدواج است، یک بار زنی وفادار در قبال شوهری غایب، یک بار زنی ملتمس در آرزوی ازدواج مجدد، یعنی حتی شکل غیرحرفهای تعامل میان مهران احمدی و تیم سازنده سریال، از لحاظ مضمونی چیزی خلاف انتظار در سریالی با چنان سفارشدهندگانی ایجاد کرده!
عشق های تکراری ارسطو
مثل تاکید بر عاشق شدن های ارسطو که عمدتا در حد نظربازی میماند، قصه کشش ندارد و هر بار ارسطو را عاشق یک مورد جدید میکنند، این موقعیت شاید یک یا دوبار تازگی داشت و کار میکرد اما به مرور از تب و تاب افتاد و حالا تبدیل به یک روند قابل پیشبینی و غیر جذاب شده و باز هم از لحاظ مضمونی، مثل داستان فهیمه، مسیری خلاف خواست مضمونی سفارشدهندگانش در پیش گرفته! احتمالا پایتخت باید تبلیغ اخلاقمداری، خانوادهدوستی، چشمپاکی و چیزهایی از این قبیل باشد و مخاطب را به وفاداری به سنتها ارجاع دهد اما ارسطو حتی به خودش هم وفادار نیست!
سریال به نوعی خلاف خودش هم عمل میکند، بماند که از حیث ژانری هم پایتخت از ژانر خودش فاصله گرفته و بعضا ملودرام نشان میدهد تا کمدی، مثل سکانس اسلو شده و پرسوز و گداز مادر و پسری که همدیگر را در آغوش گرفتند و احتمالا ارجاعیست به اتفاقات تلخ یک سال گذشته اما حتی اگر قرار است سریالی دراین سطح از بیننده به وقایع روز ارجاع دهد، با تاکید روی «غم» به جایی نخواهد برد، کاش این غمها به مطالبه تبدیل شود، کما این بخش زیادی از بینندگان سریال همانهایی هستند که هشتگ واکسن بخرید زدند و مطالبهشان واکسیناسیون بوده و هست، این که آنها را از مطالبهمحوری دور کنیم و در تله موقعیتهای آبکی و موسیقی فولک و چیزهایی از این قبیل بیاندازیم، مطمئنا اقدامی شفاف و پیشرو نیست.
نه از پایتخت توقع تغییر یک جامعه را داریم و نه آنقدر پرت و پلا فکر میکنیم که بخواهیم یک مجموعه در این سطح را دائما در اوج بخواهیم، منتهی مساله این است که با افزایش محبوبیت یک پدیده، مسئولیت اجتماعی غیرقابل تصوری برای آن پدیده و سازندگانش ایجاد میشود، پایتخت یا باید اندازه این مسئولیت اجتماعی بزرگ شود و یا اگر نمیتواند و با حتی دیگرانی از بیرون نمیخواهند، سازندگان قید ادامهی آن را بزنند و حداقل یک «خاطره خوش» از آن به یادگار بماند.
منبع: برترین ها