آیا واقعا این حجم از اغراق لازم است؟
حتما سازندگان فیلم و طرفداران آنكه با همان وجه سیاسیگونه فیلم همراه شدند، میگویند روایت رئال نبوده است.
دنیای قلم - علی ولیاللهی: فیلم «شب، داخلی، دیوار» آدم را در معذوریت اخلاقی میگذارد. مخاطبی كه ایران امروز را زیست كرده، مخصوصا وقایع اعتراضی ریز و درشت سالهای گذشته را دیده و درك كرده بلافاصله با دغدغه برادران جلیلوند همراه میشود و به آن احترام میگذارد، اما خود فیلم شرایط دیگری دارد! حتی از یك جایی به بعد حس میكند همان المانهایی كه توی فیلم آمده تا مخاطب امروز را حساس كند، مثل حملات یگان ویژه، دستگیری، بازداشت، رفتارهای مامورها یكجور بهرهبرداری است برای تحت تاثیر قرار دادن مخاطب. (خیلی سعی كردم از كلمه فریب استفاده نكنم) بعد میماند به كارگردانی كه چنین دغدغههای شریفی دارد چه بگوید. حتی ممكن است به واسطه تجربههایی با برخی لحظات فیلم همراه شود و آن وقت حیران بماند كه چطور با دلش كنار بیاید. ولی اجازه بدهید فارغ از اینها كمی از سینما صحبت كنیم.
مشكل كجاست؟ حتما سازندگان فیلم و طرفداران آنكه با همان وجه سیاسیگونه فیلم همراه شدند، میگویند روایت رئال نبوده است. این جمله را میگویند كه از همین اول نشان بدهند یعنی هر نقدی پیرامون روایت بیمعنی است. چرا؟ چون روایت رئال نیست و در ذهن یكی از كاراكترها میگذرد. خب اگر این شكلی است اصلا چرا حتی آن اتفاقات توی تجمع كارگران و بعد توی ماشین یگان ویژه و باقی تخیلی نباشد؟
در این صورت چه فضیلتی باقی میماند؟ پاسخ میتواند این باشد كه كارگردان عمدا با تغییر فضا از زاویه دوربین و نور و رنگ میخواهد نشان بدهد كه آنها وقایع رئال فیلم هستند و جدا از تخیلات كاراكتر اصلی. آن وقت باید یك نفر پاسخ بدهد كه چرا زاویه دید باری به هر جهت است و هر زمان كه كارگردان دلش میخواهد، تغییر میكند؟ این تغییر راوی حتی زمانی كه ذهن محیط كاراكتر اصلی هستیم هم عوض میشود. مثلا یك نفر باید جواب بدهد اگر ماجرا در ذهن كاراكتر اصلی میگذرد پس زاویه دید دوربین زمانی كه دختر فراری دارد با گوشی در اتاق تنهایی حرف میزند، چیست؟ اصلا چه كسی و چه زمانی دارد چه چیزی را روایت میكند؟
روایت را بگذاریم كنار. دوربین در سكانسهای مربوط به داخلی و پشت دیوار در سلول نسبت چندانی با سینما ندارد. آنچه ما از فضای زندگی/ ذهنی كاراكتر اصلی میبینیم، ناقص است. حركات دوربین تلویزیونی یا تئاتری است. همینطور میزانسنها. پاسخش هم احتمالا میشود اینكه فیلم رئال نیست! كلا به نظر میرسد هر چیزی در فیلم قرار است به همین دیوار بخورد: فیلم رئال نیست!
فیلم همه المانهایی كه ممكن است مخاطب ایرانی خسته از شرایط اجتماعی و مخاطب خارجی علاقهمند به روایتهای سرشار از درد و رنج و زندان و شكنجه برآمده از داخل كشور را همراه كند، دارد و اتفاقا این هم شده یكی از پاشنه آشیلهای فیلم. نوید محمدزاده آش و لاشی كه چشمانش نمیبیند و جوری حرف میزند انگار در یك غم فلسفی عمیق فرو رفته، اینكه او اهل كردستان است، زن فراری حقوق نگرفته، زنی كه بچهاش را گم كرده و به اشتباه دستگیر شده و زندگیاش به فنا رفته، تازه این وسط صرع هم دارد! محیط هم چرك است. وای! كافی است دیگر! كاش كارگردان یك جا با خودش میگفت شاید مخاطب باور كرده كه اوضاع بد است و دیگر نیازی به تاكید بیش از حد نیست.
آیا واقعا این حجم از اغراق لازم است؟ حتما كسانی كه وقایع سالهای گذشته را دیدهاند و درگیرش بودند، تصدیق میكنند كه هر كدام از اینها برای خلق یك درام كافی است و برای اینكه نشان بدهیم اوضاع چقدر ناجور است، لازم نیست همه المانها را بریزیم توی یك دیگ و هم بزنیم! نمره منتقدان خارجی به این فیلم، نه اینكه ملاك باشد و مرجع، ولی حداقل نشان میدهد حتی آنهایی كه با چنین چیزهایی حال میكنند هم همراهی چندانی نشان ندادند.