كالبدشكافی مرگ مهسا
کالبد شکافی مرگ مهسا از زبان علی ربیعی
دنیای قلم -مرگ مهسا امینی واكنشهای زیادی را به دنبال داشت. واكنشهایی كه غالبا از جنس احساس و عاطفه و از روی نگرانی صورت گرفتهاند. برخی نیز مساله را در سطحی عمیقتر مورد توجه قرار دادند. مهسا و مهساها... و حوادث غمناكی از این دست، مدتی است كه جامعه را متاثر كرده كه یا پس از مدتی فراموش میشوند یا به ذهنیت جمعی جامعه كوچ میكنند . اما سوابق تجربی نشان میدهد این اتفاقات، هیچ تغییر نگرشی در حوزه سیاستگذاری فرهنگی و اجتماعی ایجاد نكردهاند در صورتی كه در شرایط طبیعی و در یك دولت پاسخگو، اولین تبعات اتفاقاتی از این دست باید در تغییر رویكرد كارگزاران سیاسی و سیاستگذاران رخ دهد. علت نیز مشخص است: آدمها، همانها هستند و با همان فقر معرفتی و نگرش خاص. هر كدام از این اتفاقات، از سحر خدایاری گرفته تا سهیلا جوركش باید دستمایه تحقیق و بازنگری در سیاستها، روشها و اقدامات قرار گیرد. برخی سیاستهای اجتماعی و فرهنگی، قربانیان مختلفی دارد كه جانخراشترین آنها، قربانیان انسانی همچون «مهسا» است. اما به اعتقاد من، جامعه با روح و روانش قربانی و جمهوری اسلامی و حتی «فراجا» متضرر این نوع سیاستگذاریها هستند. این مساله در چهار بعد قابل بررسی است:
۱- سیاستگذاران و مفروضات سیاستگذاری: سیاستگذاران فرهنگی كه گستره تصمیمات آنها نه تنها نهادهای فرهنگی بلكه نهادهای اجتماعی و همچنین زندگی روزمره مردم را تحت تاثیر قرار میدهد، از فرآیندهای درست و علمی استفاده نمیكنند. نگاهی به آدمهای ثابت و كارگزاران اصلی تصمیمسازی در حوزه فرهنگ نشانگر آن است كه این حوزه، فاقد تنوع دیدگاهی است و افراد با تصورات و تفكرات خاص، تصمیمسازی و بعضا تصمیمگیری میكنند. فقدان دانش و عدم توجه به تحولات محیطی و تغییرات نسلی كه نه تنها شامل ایران بلكه یك اتفاق جهانی است، بیاعتمادی و بیاعتنایی به علوم اجتماعی و راه ندادن افرادی كه در مسیر فكری آنها قرار ندارند سبب شده تا با برخی مفروضات ناقص، اصول سیاستگذاریها شكل بگیرد. حضورم در برخی جلسات و كمیتههای شورای عالی انقلاب فرهنگی را مرور میكنم. به خاطر میآورم مساله نمایش چند عكس از رقص چند كودك خردسال در یك مهدكودك آنچنان غیرعلمی همراه با تعمیم ناروا و حتی فقدان شناخت از احساس و عواطف كودك و دوران كودكی مورد بحث قرار میگرفت كه عمق فاجعه امروز برای من و همگان روشن است.
نگاه كنید به تصمیمات اخیر در همبسته كردن نادرست حجاب و عفاف، محدودیت فضای مجازی با عنوان صیانت غیرمستقیم تا سیاست اشتباه حذف غربالگری ژنتیك به بهانه راهبرد صحیح سیاست جمعیتی. معتقدم این سیاستگذاران زندگی یك معلول، مشكلات عاطفی و اقتصادی خانوادههایشان و آثار اجتماعی آن را درك نكردهاند و حتی از هزینه پوشك و ایزیلایف برای یك خانوار دو معلول به بالا اطلاعی ندارند. به نظر من مفروضات سیاستگذاران فرهنگی، مبتنی بر یك فهم بسته از نزاهت جامعه، عدم توجه به تغییرات نسلی و ارزشی و اعمال سیاستهای كهنه برای نسلهایی است كه اساسا نسبتی با این سیاستگذاران و تصمیمهای آنها ندارند.
۲- نظامهای مدیریت و ارزیابی: امروز مشخص شده، سیاستهای اعمال شده آثار بسیار محدودی بر هدفگذاریهای انجام شده، برجای گذاشته است. اولین درس مدیریت این است: یا هدفگذاری غلط صورت گرفته یا شیوههای مدیریتی و اجرا با مشكل مواجه است. آیا پس از این همه اتفاقات ناگوار، وقت آن نرسیده است كه در سیاستها و شیوههای مدیریتی بازنگری صورت گیرد؟
۳- رویههای اجرایی و ناكارآمدی نهادی: نهادهای ایجاد شده برای اعمال سیاستهای فرهنگی، قواعد و شیوههای صحیح و اثرگذار را شناسایی نكردهاند. به كار گرفتن «فراجا» در سیاستهای ترویجی با ابزار نهادی كه كاركردهای آن مربوط به فرهنگ نیست موجب قربانی شدن این نهاد خواهد شد. تجارب نشان میدهد وقتی سیاستگذار در كوچه و خیابان مواردی را برخلاف سیاستگذاریهای خود میبیند فشار خود را (بدون درك درست) بر ابزارهای قهری مثل «فراجا» افزایش میدهد.
حتی اگر فرض كنیم فهم دینی و تحلیل سیاستگذاران فرهنگی از حجاب كاملا برحق بوده باشد، چون با دانش محدود قادر به سیاستگذاریهای ترویجی نبوده و حتی نهادهای مجری سیاستهای ترویجی نیز از كاركردهای مناسب برخوردار نیستند به ناچار فشار بر نیروی انتظامی و قوه قضاییه افزایش مییابد. در حقیقت، نشانههای معدودی از سیاستگذاری ایجابی برای فرهنگسازی در جامعه قابل مشاهده است.
۴- افكار عمومی: برای پیشگیری از این دست مسائل، نیازمند گفتوگوی اجتماعی در سطح جامعه هستیم. نظام آموزشی از مدارس تا دانشگاهها باید محلی برای تبیین و گفتوگو و ایجاد فضایی برای تبادل عقاید، كنشهای منصفانه و منطقی كردن جامعه از افراد تا نهادها باشد. دزموند توتو، رییس كمیسیون حقیقت و آشتی در دوران پسا آپارتاید آفریقای جنوبی در كتاب «مسیر آشتی»، صلح و آشتی حقیقی میان مردم و حاكمان تاكید میكند، این مسیر از انكار گذشته به دست نخواهد آمد، بلكه صبر و صداقت میتواند كلید ورود ما به دنیایی انسانیتر باشد، روشی كه میتوانم به سیاستگذاران فرهنگی و اجتماعی برای تعامل با افكار عمومی توصیه كنم.
این روزها در مطالب منتشر شده كمتر به راهحلها اشاره شده و بعضا راهحلها در حد شناسایی عاملین عملیاتی و اجرا تنزل داده شده است. براساس آنچه نوشتهام، اگر به دنبال اصلاح بنیادین و قرار گرفتن در مسیر درست و منطبق بر چهره رحمانی اسلام و اعتمادزا با مردمان هستیم باید متوجه منشا این اتفاقات شویم. سیاستگذاران و مفروضات و نیز فرآیند سیاستگذاری در حوزه فرهنگ به بیراهه رفته است. این نوع سیاستگذاری كه متكی بر زمینههای ایجابی مبتنی بر شناخت تحولات اجتماعی نبوده و با فشار به سمت سیاستهای سلبی، مسیر نادرستی را تحمیل كرده باید تغییر یابد. تغییر سیاست و فرآیند سیاستگذاری فرهنگی و اجتماعی، گرفتن درس حكمرانی از وقوع این اتفاقات تلخ و ناگوار است.
علی ربیعی