دنیای قلم -همواره تشنه محبت بودم و دوست داشتم مورد توجه شوهرم قرار بگیرم اما از آن جایی که در اوایل نوجوانی پای سفره عقد نشستم و همسرم نیز عواطف و احساسات مرا نادیده گرفت، همه آرزوهایم به گره کوری تبدیل شد که با دندان هم باز نمی شد... به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن جوانی است که در اجرای دستور قضایی توسط نیروهای کلانتری قاسم آباد مشهد دستگیر شده بود. این زن جوان که باید به مرکز ترک اعتیاد اجباری منتقل می شد پس از آن که به سوالات کارشناس زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری پاسخ داد و مورد کنکاش های روان شناختی و مشاوره ای قرار گرفت در گفت وگویی کوتاه با خبرنگار خراسان نیز به تشریح سرگذشت تاسف بارش پرداخت. آن چه می خوانید نتیجه این گفت وگوی کوتاه با زنی است که سرنوشت تلخی دارد. چند سال داری؟ 35 ساله هستم. متاهلی؟ نه! مطلقه ام و تنها زندگی می کنم! پدر و مادرت در قید حیات هستند؟ بله! آن ها سرایدار یکی از مدارس مشهد بودند و هر دو بازنشسته آموزش و پرورش هستند. تا کلاس چندم درس خواندی؟ دوم دبیرستان بودم که درس و مدرسه را رها کردم و در اوایل نوجوانی پای سفره عقد نشستم. اگر ازدواج نمی کردی، چه آرزویی داشتی؟ از همان دوران کودکی به نقاشی علاقه عجیبی داشتم. همواره آرزو می کردم روزی یک نقاش بزرگ یا گرافیست ماهری شوم و در این شغل به شهرت برسم. پس به آرزویت نرسیدی؟ از آن جایی که زود ازدواج کردم، همه آرزوهایم به یک گره کور بزرگ تبدیل شد تا جایی که به قول معروف دیگر با دندان هم باز نمی شد. احساس می کردم باید به شوهرداری و خانه داری بپردازم و زیاد به آرزوهای خودم نمی اندیشیدم.
چگونه با همسرت آشنا شدی؟ آن زمان تازه وارد 16 سالگی شده بودم و جز درس و مدرسه چیز دیگری نمی دانستم. اصلا معنی ازدواج را هم نمی فهمیدم! تا این که یکی از دوستان پدرم که به منزل ما رفت و آمد داشت، مرا برای پسرش خواستگاری کرد. انگار همه چیز یک رویا یا بازی کودکانه بود! من نامزدم را ندیده بودم و به این مسائل فکر هم نمی کردم. با وجود این به تقاضای پدرم پای سفره عقد نشستم و با خجالت «بله» گفتم! چرا طلاق گرفتی؟ همسرم هیچ وقت مرا درک نکرد. او در همه امور زندگی کوتاهی می کرد و مخارج زندگی را نیز به سختی به دست می آوردیم. از سوی دیگر من تشنه محبت بودم و دوست داشتم همیشه مورد توجه نامزدم قرار بگیرم ولی او از نظر عاطفی سیرابم نمی کرد. همه امید من در آن سن و سال نامزدم بود و می خواستم کمبود محبت هایم را در کنار او جبران کنم ولی هیچ گاه ذره ای محبت ندیدم! 18 سال بیشتر نداشتم که دخترم به دنیا آمد اما هنوز دخترم شیرخواره بود که متاسفانه پسرم را باردار شدم. در این شرایط آن قدر بچه داری و گرفتاری های خانوادگی مرا آزار می داد که دیگر خودم را از یاد بردم و با وجود همه مشکلات مالی و عاطفی، تلاش می کردم تا فرزندانم را به خوبی تربیت کنم اما متاسفانه همسرم دست بزن داشت و به هر بهانه ای مرا کتک می زد تا جایی که نتوانستم این وضعیت را تحمل کنم و از او جدا شدم! یعنی ماجرای «طلاق» علت دیگری نداشت؟ چرا! در واقع مشکل اصلی زندگی من از آن جایی شروع شد که همسرم با زنان غریبه ارتباط برقرار کرد و من به هیچ وجه نمی توانستم این شرایط اسفبار را پنهان یا تحمل کنم! این در حالی بود که همسرم شغل درست و حسابی هم نداشت و هر روز در جست وجوی یک کار مناسب از خانه خارج می شد که این کار هم هیچ وقت پیدا نمی شد و او در مدت کوتاهی شغل خودش را از دست می داد و من با مشکلات مالی شدیدی دست و پنجه نرم می کردم. همسرت معتاد بود؟ نه! او مواد مخدر مصرف نمی کرد یعنی من او را در حال مصرف مواد ندیدم اما دایم الخمر بود و خیلی مشروبات الکلی می نوشید که بسیاری از کتک کاری هایش نیز به همین دلیل بود چون حالت طبیعی نداشت. بعد از «طلاق» مخارج زندگی خودت را چگونه تامین می کردی؟ پدر و مادرم مخالف جدایی من از همسرم بودند به همین دلیل بعد از «طلاق» به سراغ خانواده ام نرفتم و مستقل زندگی کردم. منزل کوچکی را در شهرک شهید رجایی اجاره کردم و با گلدوزی و خیاطی که در مدرسه آموخته بودم، مخارج زندگی ام را تامین می کردم. فرزندانت را چه کردی؟ من حضانت دختر و پسرم را پذیرفتم و آن ها که دیگر 8 و 9 ساله بودند در کنار من زندگی می کردند.
چگونه معتاد شدی؟ بعد از طلاق، در محله ای که زندگی می کردم با پسر جوانی آشنا شدم که به «محمود پلنگ» معروف بود! او چنین وانمود می کرد که خیلی غیرتی است و از همه زنان و دختران محله در برابر مزاحمان خیابانی دفاع می کند. اگرچه او جوانی مجرد و 10 سال از من کوچک تر بود ولی در میان همین دیدارهای خیابانی به او دلباختم و با هم ارتباط برقرار کردیم. «محمود» بیشتر اوقات از نظر مالی دستم را می گرفت و کمکم می کرد. از سوی دیگر من که به شدت وابسته محمود شده بودم، هر کاری از من می خواست برایش انجام می دادم و چشم و گوش بسته حرف هایش را تایید می کردم! هیچ وقت نتوانستم در برابر خواسته هایش مقاومت کنم یا به او «نه» بگویم.«محمود» که به صورت تفریحی مواد مخدر مصرف می کرد مرا نیز به مصرف آن دعوت کرد. من هم بدون تامل پذیرفتم و در کنار او مسیر تباهی را پیمودم! پدر و مادرت از این رابطه غیراخلاقی خبر داشتند؟ نه! ارتباط زیادی با پدر و مادرم نداشتم. شاید ماهی یک بار آن ها را می دیدم و با فامیل هم رفت و آمدی نداشتم. فرزندانم نیز تحصیل می کردند و بعدازظهرها هم برای تامین مخارج زندگی بیرون از خانه مشغول کار بودند. سرقت و خلافکاری را چگونه آغاز کردی؟ وقتی بر اثر معاشرت با «محمود پلنگ» به یک زن معتاد تبدیل شدم و مخارج زندگی ام افزایش یافت او نیز مرا رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. من که دیگر تنها و بی کس مانده بودم، مجبور شدم با سرقت هزینه های اعتیادم را تامین کنم چرا که جرئت نداشتم از فرزندانم به خاطر خرید مواد پول بگیرم! تاکنون دستگیر شده ای؟ نه! اولین بار است. «محمود پلنگ» به طور ناگهانی تو را رها کرد؟ او مرا به عقد موقت خودش درآورده بود و هیچ تعهدی به زندگی مشترک با من نداشت. به همین دلیل گاهی سراغم می آمد و تا مدتی دیگر به دنبال زندگی خودش می رفت اما زمانی که متوجه شد من به طور عجیبی آلوده مصرف موادمخدر صنعتی شدهام، ماجرا را برای پدر و مادرم بازگو کرد. آن ها با شنیدن سرگذشت اسفبار من، منزلی برایم در غرب مشهد اجاره کردند تا دست از خلافکاری هایم بردارم و راه درست زندگی را درپیش بگیرم! از طرف دیگر هم پسرم نمیتوانست حضور «محمود پلنگ» را تحمل کند و از این موضوع بسیار خجالت زده می شد. این بود که محمود پلنگ دیگر مرا رها کرد و به سراغم نیامد.
فرزندانت چگونه روزگار می گذرانند؟ آن ها الحمدلله خیلی سالم و با تربیت هستند. پسرم حتی سیگار هم نمی کشد و هم اکنون در رشته شیمی دانشگاه در حال تحصیل است دخترم نیز بعد از گرفتن دیپلم، خودش را برای آزمون سراسری آماده می کند. چند سال است که معتادی؟ قبلا تفریحی شیره و تریاک می کشیدم اما از هفت سال قبل به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آوردم و زندگی ام را به نابودی کشیدم. قصد داری ترک کنی؟ بله! به خاطر فرزندانم حاضرم دور مواد را خط بکشم و به زندگی سالم بازگردم. فکر می کنی در کجای زندگی مسیر را اشتباه رفتی؟ اول این که نباید در آن سن و سال ازدواج می کردم یا حداقل پدر و مادرم درباره زندگی مشترک آگاهی و اطلاعات کافی را به من می دادند اما من هم که از زندگی مشترک چیزی نمی دانستم برای رفع اختلافات خانوادگی با همسرم، تلاش نکردم و با او به گفت و گو ننشستم. شاید اگر با هم صحبت می کردیم و من از کمبود محبت ها و عاطفه هایم سخن می گفتم، این روابط به سردی نمی گرایید و من طلاق نمی گرفتم چرا که طلاق آغاز بدبختی است، اگر به درستی و سنجیده شده، برای آن تصمیم گیری نشود! پشیمانی؟ خیلی. حرف آخر؟ مواد مخدر و روابط نامشروع زندگی ها را نابود می کند. بنابراین از زوج های جوان می خواهم از این دو هیولای خطرناک و وسوسه انگیز دوری کنند تا فرجامی مانند زندگی من نداشته باشند.