دنیای قلم - روز حادثه، خریدار دوباره سراغ فروشنده رفت. با صدای آرام و محترمانه گفت: «برادر… اون کارتن گوشی رو بیار، لازمش دارم.»
اما همین جمله کوتاه، کلید جهنمی شد که چند ساعت بعد بر سرش باز شد.
فروشنده که سابقهدار و عصبی بود، گمان کرد مرد قصد شکایت دارد. ناگهان با ماشین به او زد، بدن زخمیاش را به زور داخل خودرو انداخت و او را به خانهای متروکه برد؛ جایی که دو روز تمام، با طناب، مشت، لگد و آزارهای وحشیانه شکنجهاش داد تا مجبورش کند «قول بدهد از کارتن و خرید گوشی هیچ حرفی نزند».
صدای نالههایش در اتاق پیچیده بود. تنش کبود، ضربخورده و نیمهجان شده بود. شکنجه آنقدر طول کشید که فروشنده فهمید قربانیاش دارد میمیرد. سراسیمه او را رها کرد و گریخت… اما ساعاتی بعد مرد میانسال جان باخت؛ بیآنکه حتی بداند چرا برای یک کارتن خالی باید اینگونه تا مرز مرگ کشیده شود.
پلیس خیلی زود رد فروشنده را زد و او در بازداشت، اعتراف کرد: «فکر کردم میخواد شکایتم کنه… میخواستم فقط منصرفش کنم…»
اما حالا یک خانواده داغدار مانده، و پرسشی تلخ که پاسخ ندارد: چگونه یک خرید ساده، میتواند به مرگی چنین بیرحمانه ختم شود؟