دنیای قلم - صبح سردی بود که اهالی محله، بوی تعفن شدیدی را از خانهای متروکه گزارش کردند. مأموران وقتی وارد شدند، پیکر بیجان مردی به نام قنبر را یافتند؛ جسد در گوشه انباری روی هم انباشته شده و با یک پتو پوشانده شده بود.
قنبر را بسیاری از اهالی میشناختند. او سالها در همان خانه زندگی میکرد و رفتوآمدش بیشتر با افراد بیخانمان و معتاد بود. همسایهها گفتند چند شب قبل، صدای درگیری و فریاد از داخل خانه شنیدهاند.
پلیس خیلی زود متوجه شد که در روزهای قبل از قتل، یک زن و یک مرد ناشناس بارها به آن خانه رفتوآمد داشتهاند. بررسیها نشان داد مرد مظنون، راننده تاکسی اینترنتی است که سابقه سرقت هم دارد. اما نکته عجیبتر، منبع درآمدش بود؛ او هر هفته برای گرفتن پول ناچیز، به یک مرکز اهدای پلاسمای خون مراجعه میکرد.
کارآگاهان با تحت نظر گرفتن این مرد، او را همراه با زنی که بعداً معلوم شد خواهرزنمقتول است، بازداشت کردند. در بازجوییهای اولیه، هر دو منکر قتل شدند. اما با نمایش تصاویر دوربینهای مداربسته و تطبیق اثر انگشت، مرد سرانجام به جنایت اعتراف کرد:
من قرار بود با خواهر زن مقتول ازدواج کنم ولی فهمیدم او چند بار که برای مصرف مواد نزد قنبر رفته قنبر قصد اذیت او را داشته. وقتی برای دعوا به خانه قنبر رفتیم او شروع به فحاشی کرد. یک لحظه عصبانی شدم و با دستانم خفهاش کردم. بعد جسد را به انباری کشاندیم و اموالش را برداشتیم.»
با تکمیل تحقیقات، قاضی شعبه دوم دادسرای جنایی، کیفرخواست مرد را به اتهام مباشرت در قتل عمدی و زن را به اتهام معاونت در قتل صادر کرد. حالا، هر دو در انتظار محاکمه در دادگاه کیفری یک استان تهران هستند؛ جایی که باید درباره قتلی توضیح دهند که از یک پاتوق تاریک آغاز شد و با لو رفتن راز خونفروشیهای هفتگی، پایان یافت.