کد خبر : 330206 تاریخ : ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ ارديبهشت - 17:29
او ترانه حالا چهل و یک سال دارد... رضا صائمی نویسنده، عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران، در صفحه اینستاگرام خود یادداشتی در باره اطلاع ازبیماری ترانه علیدوستی منتشر کرد.

دنیای قلم - گرچه هنوز رد همان چهره پانزده سالگی در صورتش پیداست...
 بازیگری که به گمانم از جسارت خود جوانه زد، رشد کرد و چنان در بازیگری بالید که در اوج جوانی به پختگی حرفه‌ای رسید...
 به خودشکوفایی بهنگام...
 ما همواره با شمایل بیرونی آدم‌های موفق مواجهه می‌شویم و شکوه شگفتشان را می‌بینیم نه شکوه و شکستن‌ها و دردهای این نبرد دشوار را...
امروز که خبر بیماری‌اش را خواندم (که هنوز نمی دانم چیست)... به راهی که تا ترانه شدن آمده، اندیشیدم و یاد حرفی از حمید علیدوستی در مستند "سمفونی حمید" افتادم که گفته بود: " یک زمانی ترانه را به نام من می‌شناختند و به او می‌گفتند دختر حمید علیدوستی، اما حالا من را به نام او می‌شناسند و به من می‌گویند بابای ترانه"...
 اعتبار هر نامی نه از پدر که از پدر درآمدن می‌آید...
 اعتباری که همیشه برآمده از کامیابی‌ها نیست، رنج و غم ناکامی‌ها هم به آن گره خورده...
ترانه طی این سال‌ها چند رنج بزرگ را تجربه کرد...
 مرگ برادرش در حادثه چهاشنبه سوری (درست زمانی که در حال بازی در فیلم چهارشنبه سوری بود)... 
جدایی پدر و مادرش بعد از این اتفاق و جدایی خودش از همسرش"... 
ابتلایش به کلاستروفوبیا حاد "تنگنا هراسی" و تحمل زندان، جراحت‌های کمی برای یک هنرمند نیست...
 به گمانم او با خودش هم جنگیده تا بدهکار خودش نباشد...
 به قول خودش در شهرزاد: " گاهی آدم تو جنگ با خودش باید اونقدر پیش بره که یه ویرونه بسازه از وجودش... اونوقت از دل اون ویرونه یه نوری، یه امیدی، یه جراتی جرقه می‌زنه"... 
ما در زمانه‌ای زیست می‌کنیم که از بی‌عرضگی زمامدارنش، همه مان پر از زخم و زیلیم...
 روح مان، جسم مان، ذهن و ضمیرمان و حتی حافظه مان زخمی است...
 و یکجا این زخم‌ها، این زخم‌های بی رحم لاکردار، بیمارمان می‌کند...
شاید به قول شهرزاد از دل ویرانی خودمان، بذر شکوفایی بروید...
تا از تراکم سختی‌هایی که حقمان نیست، ترانه بخوانیم ...
 ترانه شادی و آزادی... ترانه دوستی