دنیای قلم -عذرا فراهانی: این که اسباب کشی چقدر سخت و آزاردهنده است، اصلا برکسی پوشیده نیست. اما وقتی قرارباشد در همان خیابان وکوچه و دو تا خانه پایین تر نقل مکان کنی، موضوع کمی پیچیده میشود. درست مثل ماجرای خیاطی که ترجیح میدهد ده دست لباس نو بدوزد تا این که یک دست لباس را بشکافد و دوباره بدوزد. اسباب کشی برای صد متر پایین تر یا بالاتر؟ خودش داستانی دارد. این که معلوم نیست باید با کامیون اسباب و اثاثیه را برد یا با گاری؟! شاید هم لازم باشد برخی وسایل را در دستت بگیری و 100 متر پایین تر یا بالاتر با بسم الله، وارد خانه جدید شوی! ولی چند بار، بروی و بیایی؟ چند نفر را استخدام کنی تا وسایل خرد و ریزت را از این خانه به آن خانه کنند؟ اما از طرفی هم اسباب کشی جذابیتهای خودش را دارد. چه چیزهایی که کشف نمیشود. چه خاطرات تلخ و شیرینی که دوباره برایت زنده میشود و تو را به دنیاهای از دست رفته و آدمهای غیب شده، پرت میکند. در هر اسباب کشی چه وسایلی که بیرون نمیرود. بخش شیرین و دل انگیزاسباب کشی همین جاست. آنهم برای کسی که سالها، دل و جرات دور ریختن وسایل و بسیاری از اوراق، دست نوشتهها و روزنامههای قدیمی تلمبار شده را نداشته است. دیروز در لابلای این اوراق که هنوز دل بسته آنها هستم، چیزهایی کشف کردم که حتما برایتان خواهم گفت. از نامه نگاریهای متعدد برای محسنی اژهای گرفته تا محمد خاتمی و موسوی خوئینیها، نیروی انتظامی و سازمان زندانها و... اما جذابترینش یکی ازبولتنهای انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران بود با گزارشی از برگزاری چهارمین دوره انتخابات هیات مدیره و بازرسین انجمن در تیرماه سال 1385. 40 روزنامه نگار برای انتخابات هیات مدیره انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران و20 روزنامه نگار دیگر برای بازرسی در این انتخابات شرکت کردند. فارغ از این که چه بلایی بر سر تنها انجمن صنفی روزنامه نگاران آمد، اما دیدن عکس کاندیداها آن هم پس از گذشت هفدده سال از آن دوران، هر کدام دنیایی حرف برای گفتن دارد. روزنامه نگارانی از کیهان، کاروکارگر، قدس، اعتماد ملی، همشهری، سیاست روز، استقلال جوان، جام جم، رسالت، خبرگزاری مهر،حیات نو، خبر ورزشی، چند روزنامه نگار آزاد و... برخی از این روزنامه نگاران سالها به عناوین مختلف در زندان بودند، عدهای جلای وطن کردند، چند نفری هم در پستهای مهم چون وزارت و مدیریت رسانههای مکتوب و غیر مکتوبِ بزرگ و کوچک، در رفت و آمد کردند وسرانجام میزشان را به دیگری سپردند. چند نفری هم ممنوع از کار مطبوعات شدند تا حسرت این حرفه بر دلشان بماند. در این میان آقایان میرزایی و حسین ارباب نیز راهی سفرابدی شدند تا یادمان باشد ما نیز خواهیم رفت اما پروندههای ما همچنان باقی خواهد ماند.