کد خبر : 329978 تاریخ : ۱۴۰۲ دوشنبه ۷ اسفند - 11:01
یاد آنتوان به خیر! سابقه و سواد و تحصیلات خاصی نداشت، با این همه در شهر به نسبت دورافتاده‌شان، موقعیت اداری و سیاسی به نسبت برجسته‌ای برای خودش دست و پا كرده بود

دنیای قلم - احمد زیدآبادی: سابقه و سواد و تحصیلات خاصی نداشت، با این همه در شهر به نسبت دورافتاده‌شان، موقعیت اداری و سیاسی به نسبت برجسته‌ای برای خودش دست و پا كرده بود. اینكه او چگونه پله‌های ترقی را یكی پس از دیگری طی كرده بود و می‌كرد، برای فامیل و اطرافیان امری اسرارآمیز می‌نمود. البته می‌دانستند كه آدم زرنگی است، اما این را هم می‌دانستند كه زرنگی به خودی خود سبب ترقی و ارتقای روزافزون نمی‌شود، چون هر كدام خودشان را نیز همان اندازه زرنگ می‌دانستند ولی دست‌شان به جایی بند نشده بود كه جای خود، بلكه بعضا هشت‌شان هم در گرو نه‌شان بود! بدین ‌ترتیب حدس و گمانه‌زنی در باره علل و عوامل ترقی «او» پایانی نداشت.

این موضوع نقل هر محفل فامیلی بود و هر كدام به «عقل ناقص‌شان» نكته‌ای را پیش می‌كشیدند و پیرامون آن داد سخن می‌دادند. اینكه می‌گویم به «عقل ناقص‌شان»، خدای نكرده قصد توهین و تحقیر و تخفیف كسی در میان نیست! در واقع این وصفی است كه خودشان نسبت به عقل خودشان مطرح می‌كردند و همین كه رشته كلام را به دست می‌گرفتند، نخستین كلامی كه از دهان مبارك‌شان بیرون می‌زد، این بود كه به عقل ناقص بنده...! خلاصه طبق عقل ناقص آنها، آن همه ارتقا یا محصول یك پارتی دُم كلفتِ ناشناس بود یا به خبرچینی برای بالاتری‌ها مرتبط می‌شد یا اینكه به زبان چرب و نرمش برای چاپلوسی مربوط بود. البته یكی هم بود كه موضوع را به خواست خدا ربط می‌داد، اما چون او همیشه همه ‌چیز را به خواست خدا ربط می‌داد، حرفش چندان مسموع واقع نمی‌شد. به هر حال، بازار این بحث و گفت‌وگوها گرچه همیشه داغ بود و روز به روز هم داغ‌تر می‌شد، اما روی هم رفته، موضوعی حاشیه‌ای به حساب می‌آمد. اصل و متن موضوع این بود كه ارتقای روزافزون موقعیت «او» برای هر كدام از اهل فامیل معنا و مفهوم خاصی داشت و بر اساس همان معنا و مفهوم هم هر كدام واكنش خاصی از خود نشان می‌دادند.

عده‌ای آشكارا به موقعیت «او» حسادت می‌كردند، عده‌ای دیگر غبطه می‌خوردند، عده‌ای هم موقعیت او را فرصت مناسبی برای تمام فامیل جهت دسترسی به برخی امكانات می‌دانستند و حرف نهایی‌شان این بود كه حالا ما هم یك پارتی در این دم و دستگاه داشته باشیم مگر بده؟ بازی اما دست حسودها بود. آنها مصمم شده بودند كه هر طور شده در یك جمع فامیلی، اگر شد به صراحت و اگر نشد با طعنه و كنایه حال «او» را بگیرند، اما از شانس بدشان «او» به ندرت در جمع‌های فامیلی حضور پیدا می‌كرد. نهایتا عموی بسیار پیری در فامیل بود كه پس از استفاده از آخرین قطره عمرش، جان به جان آفرین تسلیم كرد، با این حال فرزندانش به هر كه به آنها تسلیت می‌داد، می‌گفتند كه «عمو عمرش را به شما داد»! با مرگ عمو اما مشخص بود كه «او» مجبور است سری به خاندان متوفی بزند و همین شانس و فرصتی در اختیار حسودان فامیل گذاشت تا برای از رو بردن و طعنه‌باران كردنش نقشه بریزند و با یكدیگر هماهنگ شوند. جملاتی كه هر كدام برای حال‌گیری از «او» آماده كرده و به خاطر سپرده بودند، حقا كه باریك و ظریف و نغز بود گرچه از بی‌ادبی هم بی‌بهره نبود. خلاصه روز موعود فرارسید.

جمعی بزرگ از فامیل در منزل عموی تازه درگذشته جمع بودند كه یكی از بچه‌ها نفس‌زنان خود را به داخل پذیرایی انداخت و فریاد زد: «رسید!» جمع به خود تكانی دادند و هر كدام به نحوی آماده استقبال گرم یا سردِ خود از «او» شدند. او در حالی كه كت و شلواری بر هیكل درشتش پوشانده و شكمش را هم جلو داده بود، در معیت تعدادی ناشناس پا به مجلس گذاشت. اهل مجلس به صورت ناخواسته از حضور «شكوهمند» او مبهوت شدند و حتی دست و پای خود را هم گم كردند به‌طوری كه برای لحظاتی سكوتی عمیق و مرموز بر مجلس حاكم شد. در آن میان سردسته حسودان با گام‌هایی محكم به سمت «او» قدم برداشت و همین كه به یك قدمی‌اش رسید، خم شد و دست «او» را بوسید! با این حادثه، سكوت مجلس در هم شكست و اهل فامیل با فریاد و غوغا گِرد «او» را گرفتند تا برای تملق‌گویی، صفت چرب‌تری را نثارش كنند.


بقیه وقت مجلس هم به مسابقه چاپلوسی و طرح تقاضاهایی مثل درخواست شغل برای پسران یا كمك به معافیت یا جابه‌جایی محل خدمت آنها، گرفتن وام یا حواله و مسائلی از این نوع گذشت. در آخر جلسه هم رییس حسودان نطقی ایراد كرد و گفت كه مایه افتخار است كه در فامیل‌شان چنان گوهری درخشیده و به پست و مقامی رسیده است كه در وقت ضرورت دست فامیل را بگیرد، اما استحقاق «او» بیش از اینهاست و اگر برای سال بعد برای حضور در... داوطلب شود، تمام فامیل دربست در خدمت او خواهند بود. یاد آنتوان چخوف به خیر و نیكی باد كه استاد دریدن پرده ریا و نفاق و دورنگی جماعت روزگار خویش بود!