کد خبر : 329406 تاریخ : ۱۴۰۲ يکشنبه ۱۲ آذر - 10:08
فیلمنامه بزرگ‌ترین معضل زخم كاری! سیما در بدو ورود یك كاراكتر منفعت‌طلب و درنده‌خو بود، اما ناگهان تا انتهای فصل تبدیل به بره‌ای رام و دایه‌ای مهربان‌تر از مادر شد و همین بی‌نظمی در طراحی شخصیت او و دیالوگ‌پردازی‌اش باعث شد الناز ملك هم نتواند به رشد صعودی خود دست پیدا كند

دنیای قلم - لقمان مداین: از ابتدا مخاطب سریال زخم كاری بودم، نه فقط این سریال كه تمام آثار مهدویان را دنبال می‌كنم، نقدهایی جدی به فیلم‌هایش می‌نویسم ولی در بسیاری از مواقع كه خودش نبوده ولی خدایش حضور داشته، در جمع‌هایی كه میان‌شان رشد كرد و پس از تعویض خطش، امروز همان‌ها در صف اول دشمنانش قرار دارند، وقتی هجمه‌هایی فراوان و بی‌دلیل را متوجهش می‌ساختند از او دفاع كردم، از فیلم شیشلیك‌اش كه توقیف است یا آثار ابتدایی‌اش كه با نقدهای فراوانی كه بهشان دارم هنوز رقیب ندارند.
فصل دوم زخم كاری مانند دیگر آثار سینمایی اخیر كارگردانش سراغ فساد رفته بود، میزان شقاوت در میان مدیران مافیا را به تصویر می‌كشید كه حاضرند برای منافع خود دست به هر كاری بزنند، شاید بهترین تصویر از بازار اقتصادی ما باشد تا بدانیم چه مدل دست‌های پشت پرده‌ای كنترل بازار را در دست دارند، البته در این چند خط از پرداختن به مصادیق عینی اجتناب می‌كنم كه دیگر حوصله‌ای برای تذكرهای پیاپی باقی نمانده، اما هست، بیشتر از آنچه گمانش رود و به خوبی درك می‌كنم مهدویان پا در چه عرصه پرهزینه‌ای نهاده! حتی در همین سریال هم مجبور شد تمام ریزآبادی‌ها را حذف كند، چراكه هانیه توسلی به خاطر مواضع سیاسی‌اش اجازه بازی نداشت و بخشی از سردرگمی نویسندگان را دلالت می‌كرد.
اما چرا این ‌بار موفق نبود، دلیلش را با ذكر مثال آغاز می‌كنم، فصل دوم زخم كاری شكست خورد به همان دلیلی كه فصل ششم خانه پوشالی موفق نشد، سریالی كه شاكله اصلی آن به جواد عزتی وابسته بود ناگهان با حذف او مواجه شد و تمام قصه را با محوریت رعنا آزادی‌ور پیش برد، یعنی مهدویان به همان اشتباه بو ویلیمن، كارگردان خانه پوشالی مبتلا شد كه كویین اسپیسی را كنار گذاشت و رابین رایت را محور اصلی قرار داد، نه رابین رایت در آن سریال بازیگر كم توانی بود و نه رعنا آزادی‌ور در این سریال، اما كارگردان باید می‌دانست وقتی ستون اصلی ساختمان را حذف می‌كند، تیرهای فرعی تحمل بار نهایی را نخواهند داشت.


مشكل بعدی ورود بازیگرانی بود كه هیچ پیش‌زمینه‌ای در فصل اول سریال برای‌شان نگذاشته بود، ناگهان كاراكترهای فیلم جدید شدند و مخاطب باید از ابتدا سعی می‌كرد آنها را بپذیرد و بعد كنجكاو شود كه آنان را بشناسد، یعنی كاشت، داشت و برداشت رعایت نشده بود، مثل كاراكتر مهدویان!
مشكل دیگر شخصیت‌پردازی بود و ضعف اصلی آن را متوجه فیلمنامه می‌دانم، اگر با یك اثر بی‌كیفیت مواجه بودیم توقعی نمی‌رفت، اما از فصل اولی می‌آمدیم كه درخشیده بود، باید فیلمنامه چكش‌كاری می‌شد، باید بازخوانی می‌شد تا ضعف‌های آن گرفته شود، هیچ كششی در سكانس‌های بازجویی نبود. آیا مهدویانی كه ماجرای نیمروز را ساخته سكانس بازجویی را نمی‌شناخت؟ كاراكتر طلوعی به ‌شدت ناقص بود و این ضعف بی‌منتها تنها به او بسنده نمی‌شد و دامن یكایك شخصیت‌ها را می‌گرفت، شاید تنها كاراكتر قابل قبول سمیرا بود كه شخصیت‌پردازی كار شده‌ای داشت، اما باز هم كامل نبود، باید به این خروجی می‌رسیدند كه وقتی سمیرا در ابتدای ورودش به سریال مشخص شده بود كه با حاج عمو رابطه داشته یعنی گرایش به فردی بسیار بزرگ‌تر از خودش دارد و نحوه پرخاشگری مشتركی كه نسبت به مالك و میثم دارد، گواه این امر است كه مالك را نیز همچون میثم دیده و خود را مثل مادر برای‌شان می‌داند، یعنی فرد همسن خود را تكیه‌گاه مناسبی نمی‌بیند، بنابراین در طرح داستان باید كاراكتر مسن‌تری برای طلوعی در نظر می‌گرفتند كه پاسخگوی گرایش ممنوعه سمیرا، وجاهت پدرخواندگی و تناسبی میان میزان ثروت او با سنش آن هم در ایران داشته باشد.
برخلاف آنچه در نقد صحنه‌های عریان فیلم گفته می‌شود به نظرم طرح چنین نماهایی خوب بود، قتل‌ها و بیماری‌های روانی، حتی آن گستاخی‌های بی‌حساب كه باعث می‌شد رشته پیش‌بینی مخاطب بریده شود و باید بپذیریم كمتر تا این حد نمونه‌ای عیان داشتیم كه خود یك مرزشكنی بوده، اما این ابتكار نتوانست فیلم را مانند فصل اول نجات دهد، برای مثال سیما در بدو ورود یك كاراكتر منفعت‌طلب و درنده‌خو بود، اما ناگهان تا انتهای فصل تبدیل به بره‌ای رام و دایه‌ای مهربان‌تر از مادر شد و همین بی‌نظمی در طراحی شخصیت او و دیالوگ‌پردازی‌اش باعث شد الناز ملك هم نتواند به رشد صعودی خود دست پیدا كند و آن‌طور كه باید دیده شود در صورتی كه استعداد او فراتر از آن چیزی بود كه تصویر شد و این درباره بازی خوب نگار نیكدل نیز مصداق دارد.


حتی در كاراكتر سمیرا نیز آن نمود واقعی را شاهد نبودیم، او كه برای نجات فرزندش حاضر بود دست به هر اقدامی بزند و از این ویژگی مثبت كه تحت درمان روانپزشك بود و مجازات سختی بر او اجرا نمی‌شد، بهره می‌برد زمینه كافی را داشت تا با اتكا به خشونت صحنه را تغییر دهد، جنس آسیب‌های روحی میثم مانند مالك بود و سمیرا تنها كسی بود كه باید ترس خشونت را برای میثم از بین می‌برد تا اعتماد به نفسی كه مالك پیدا كرده بود را دست یابد و آن اتحادی كه با پسر فرنهاد در انتهای فیلم شكل گرفت باید خیلی زودتر انجام می‌شد، اما بازهم به خاطر سردرگمی بیش از حد نویسندگان پتانسیل او نیز با تمام زیرساخت‌هایی كه برایش فراهم شده بود به هدر رفت و این یعنی شكست پشت شكست. 


مشكل جدی‌تر انتخاب بازیگر بود، كسانی كه مسوولیت داشتند باید بپذیرند كه مسعود طلوعی نمی‌توانست جایگاهی مشابه مایكل كورلئونه پیدا كند و پدرخوانده مافیا شود، باید می‌دانستند قدرت بالای كامبیز دیرباز در نقش‌آفرینی نمی‌تواند ضعف شخصیت‌پردازی، دیالوگ و پیرنگی پخته نشده را بپوشاند، در این بین نقش كاراكتر میثم پررنگ شد كه باز هم از ضعف شخصیت‌پردازی رنج می‌برد و سعی كرده بودند با فیگورهای مختلف آن را حل و فصل كنند، از قصه‌ای كه خودش هم تكلیفش با خود روشن نیست، از دیالوگ‌هایی سطحی كه باعث شد مرتضی امینی‌تبار، به‌رغم تلاش‌های درخشانش كه باور دارم كوهی از استعداد بود و توانایی‌های خود را تمام و كمال به نمایش گذاشت و اثبات كرد، قربانی عدم نظارت بر فیلمنامه شود وگرنه مخاطب از بازی او چه می‌خواست؟ تسلط كاملی بر میمیك صورتش داشت، به دور از انقباض جسمانی دیالوگ‌ها را روان و شیوا بیان می‌كرد، آوای كلامش در زبان انگلیسی بسیار خوب بود، نقش را كاملا شخصی كرده بود و تلاشش الحق و الانصاف جای تقدیر و تحسین داشت.
از برخی تعلیق‌های فیلم دفاع می‌كنم كه گاهی تا حد زیادی كاراكتر را مجبور به گره‌گشایی می‌كرد و عنصر غافلگیری‌اش افزایش می‌یافت.
مشكل اصلی را نبود تسلط بر فیلمنامه می‌دانم، نمی‌دانستند كه مبحث سهم‌الارث به چه نحوی است؟ نمی‌دانستند مقوله سهامداری و نقش مالكیت به چه شكلی است؟ نمی‌دانستند به محض وقوع انفجار كار از دست فراجا خارج شده و بنا به تصمیم تامین استان یكی از نهادهای امنیتی پیگیری خواهد كرد و تا انتهای قصه پیش خواهد رفت؟ یا می‌خواستند سیستم امنیتی را باز هم دست در دست مافیا قرار دهند و اگر چنین ایده قوی‌ای مطرح بود آیا نباید نشان داده می‌شد؟ آیا نمی‌دانستند امكان هك تلگرام وجود ندارد؟ یا كاراكتری كه برای سیدجواد هاشمی ترسیم شده و نمادی از پلیس بود كه با كلی ادعا گفته می‌شد روی طلوعی تسلط كامل دارند و منتظرند دست از پا خطا كند، نباید اثری از آنها در خلال فیلم یافت می‌شد؟ همه كشته شدند و پلیس فقط اشك ریخت! و دست آخر سیما منشی طلوعی بود یا كاراكتر مهدویان او را به مالك معرفی كرد؟
تمام اینها گواهی بر سخن ماست كه پیرنگ اصلی قربانی انبوهی از خرده پیرنگ‌های ناكام شد كه اگر طراحانش توانایی هندل كردن اینها را داشتند اكنون با یك شاهكار مواجه می‌شدیم و به همین دلیل پیدا شدن عنصر ارتباطی كه كاغذ رمزولت‌ها بود اصلا به چشم نیامد.
تدوین قوی‌ای نداشت، گاهی نماها را به گونه‌ای چیده بود كه ضربان تا حد زیادی بالا می‌رفت و گاهی سرعت فیلم بسیار كند بود، نمی‌دانم تدوین صوتی را جداگانه انجام دادند یا خیر، ولی گاهی افكت‌های دارای باگ گذاشته بودند كه همگی متوجه آن شدیم مثل وقتی كه صدای كشیدن ترمز دستی را از ماشین میثم می‌شنیدیم، نماهای مازاد حذف نشده بودند، برش‌ها بی‌معنی بودند و این یعنی تدوین كه كارگردانی دوم محسوب می‌شود، ناقص بود.
طراحی لباس گاهی خوب بود و گاهی بد، به كاراكترهای اصلی توجه شده بود و به دیگران نه، از زیبایی‌شناسی بصری بهره می‌برد ولی از روانشناسی رنگ نه.
و در پایان گریم اصلا موفق نبود، عنصر پیری را در چه چیزی می‌بینیم؟ آیا مانند كاراكتر كیمیا در فیلم كیمیا صرفا گذاشتن عینك سن را بالا می‌برد؟ آیا كامبیز دیرباز عزیز تنها با یك ریش و موی سپید سنش بالا رفته؟ آن بدن استوار، آن صدای جوان، آن پوست صاف و تازه، بدون خطی در پیشانی، گوشه چشم‌ها، پلك‌ها، كنار لبانش یا بر گردن، اصلا دست‌هایش، كدام یك به ما گواهی می‌دهد كه سن او با محاسن سفیدكرده‌اش همخوانی دارد؟ جدا از انتخاب اشتباه بازیگر و شخصیت‌پردازی پر اشكالش، جنس دیالوگ‌ها نیز تراز سن او نبود و همین دلیل دیگری شد تا مخاطب با او ارتباط برقرار نكند.

    فصل دوم زخم كاری شكست خورد به همان دلیلی كه فصل ششم خانه پوشالی موفق نشد، سریالی كه شاكله اصلی آن به جواد عزتی وابسته بود ناگهان با حذف او مواجه شد و تمام قصه را با محوریت رعنا آزادی‌ور پیش برد، یعنی مهدویان به همان اشتباه بو ویلیمن، كارگردان خانه پوشالی مبتلا شد كه كویین اسپیسی را كنار گذاشت و رابین رایت را محور اصلی قرار داد، نه رابین رایت در آن سریال بازیگر كم‌توانی بود و نه رعنا آزادی‌ور در این سریال، اما كارگردان باید می‌دانست وقتی ستون اصلی ساختمان را حذف می‌كند، تیرهای فرعی تحمل بار نهایی را نخواهند داشت.
    مشكل جدی‌تر انتخاب بازیگر بود، كسانی كه مسوولیت داشتند باید بپذیرند كه مسعود طلوعی نمی‌توانست جایگاهی مشابه مایكل كورلئونه پیدا كند و پدرخوانده مافیا شود، باید می‌دانستند قدرت بالای كامبیز دیرباز در نقش‌آفرینی نمی‌تواند ضعف شخصیت‌پردازی، دیالوگ و پیرنگی پخته نشده را بپوشاند، در این بین نقش كاراكتر میثم پررنگ شد كه باز هم از ضعف شخصیت‌پردازی رنج می‌برد و سعی كرده بودند با فیگورهای مختلف آن را حل و فصل كنند.
    مشكل اصلی را نبود تسلط بر فیلمنامه می‌دانم، نمی‌دانستند كه مبحث سهم‌الارث به چه نحوی است؟ نمی‌دانستند مقوله سهامداری و نقش مالكیت به چه شكلی است؟ نمی‌دانستند به محض وقوع انفجار كار از دست فراجا خارج شده و بنا به تصمیم تامین استان یكی از نهادهای امنیتی پیگیری خواهد كرد و تا انتهای قصه پیش خواهد رفت؟ یا می‌خواستند سیستم امنیتی را باز هم دست در دست مافیا قرار دهند و اگر چنین ایده قوی‌ای مطرح بود آیا نباید نشان داده می‌شد؟