کد خبر : 329374 تاریخ : 1402 سه‌شنبه 7 آذر - 12:16
پاییز به گل‌های داوودی هم رحم نكرد! ما اینجا بی‌وقفه به موسیقی مرگ گوش می‌دهیم و عزیزترین‌ها را به آبی آسمان می‌سپاریم و با مویه و ماتم برای كابوس‌های‌مان چكامه‌ای سیاه می‌سراییم.

دنیای قلم -امید مافی: به پاییزِ اندوهگین چیزی نگفتیم، مبادا تمام نشود و تا ابدالآباد بر سرمان برگ‌های زرد و سترون بریزد. پاییز اما لجبازتر از این حرف‌ها بود و مرگ را پشت مرگ برای‌مان كادو كرد تا جوهر خودنویس‌مان برای نوشتن مرثیه‌های تازه تمام شود و یقین پیدا كنیم در این محنت‌آباد زخم‌های ناسورمان بی‌حضور زمستان و بهار از تسكین سر باز می‌زنند. 

غم پرواز فردوس كاویانی، آتیلا پسیانی، داریوش مهرجویی و بانوی محزونش هنوز از تنگی سینه‌های شرحه شرحه‌مان رخت بر نبسته بود كه بیتا فرهی دست تكان داد تا از دستش بدهیم و سراغ خاطراتش را از پرده نقره‌ای بگیریم و حالا خبر رسیده پروانه معصومی موزون و مقفا همراه تگرگی كه نباریده، به ملاقات قاصدك‌ها رفته و در جایی دورتر از این سیاره پلشت عطر شب بوها را به جامه سپیدش زده است. 
سوگ پشت سوگ. عزا در پی عزا. حرمان در پسِ حرمان. ما اینجا بی‌وقفه به موسیقی مرگ گوش می‌دهیم و عزیزترین‌ها را به آبی آسمان می‌سپاریم و با مویه و ماتم برای كابوس‌های‌مان چكامه‌ای سیاه می‌سراییم. 


از گل‌های داوودی تا جهیزیه‌ای برای رباب، ساكن خانه چوبی و ترانه شرقی فاصله به قدر یك آه بود. آنقدر كوتاه كه خانم بازیگر در «تنگنا» با زبانی شیرین «وعده دیدار» در فلق را به پرندگان مسافر داد و در اوج دلواپسی زایر باران شد تا كرباس و سدر و كافور خویشاوندان ابدی‌اش شوند و او آشوب بی‌فایده گیتی را واگذارد و در خلوت خاك خسته به تماشای برزخ بنشیند. 
بدرود خانم معصومی. ما در این هوای بس ناجوانمردانه سرد و سوزناك تمام سكانس‌های چشم‌نوازی كه با حضور شما رنگ گرفتند را مرور می‌كنیم و به این می‌اندیشیم هنر امضای خداست پای آفرینش، حتی اگر شما دیگر در این جهانِ تنیده در جفا نفس نكشید و ما را با نقش‌های ماندگارتان تنها بگذارید. 
راستی وقتی صدای اندوه‌كش و غمین نِی در كوچه‌های شهر تماشای غروب آفتاب را به وقت دیگری موكول می‌كند شاید بهتر باشد برای ابر شلوارپوشی كه نمی‌تواند اشك بریزد و در گوشه این آسمان دوداندود غمباد گرفته، داستان رنج و تعب بی‌پایان آدمیزاد را تعریف كنیم تا باور كند خوشبخت‌تر از ماست در روزگار بال‌گشایی بی‌وقتِ معصومه، بیتا، آتیلا و داریوش كه كفش‌هایش را جاگذاشتند و با دستانی آغشته به زندگی مبدل به عكس‌هایی بی‌روح، چسبیده به دیوار شدند.