دنیای قلم - مرتضی میرحسینی: نخستین روزهای شهریور ماه كارش را با كابینهای كه به تعبیر مرحوم عاقلی «شباهت زیاد به سالاد روسی داشت» شروع كرد. خودش دولت تازه را دولت آشتی ملی مینامید و میگفت: «اكنون هنگام آن فرارسیده كه همه با هم در راه نجات وطن به پا خیزیم.» چون مطمئن بود كه اعتراضات با محوریت گروههای مذهبی ناراضی تداوم دارد، چند تصمیم برای دلجویی از آنان گرفت. دستور به تعطیلی كازینوها داد و تقویم شاهنشاهی را كنار گذاشت و به تقویم هجری برگشت.
مردم باورش نكردند كه به یاد داشتند خود او در گذشته تبدیل تقویم هجری به شاهنشاهی - را كه به دستور شاه انجام شده بود - ستوده و آن را نشانه ذكاوت اعلیحضرت توصیف كرده بود. حتی بیشتر آن كازینوهایی كه تعطیلشان كرد، میراث خودش در سالهای ریاست بر بنیاد پهلوی (از 1341 به بعد) بودند و درصدی از درآمد آنها مستقیم به جیب خود او میرفت. به هدف ارایه چهره تازهای از خود، زندگینامهای مختصر و آلوده به جعل و دروغ نوشت و مطبوعات را ملزم به انتشار آن كرد. نوشت كه تبارش به روحانیون و علما میرسد و اجدادش خدمات بسیاری به دین اسلام كردهاند. سپس شماری از مردان بدنام حكومت را - كه بیشترشان وابستگان به دربار بودند -از كار بركنار و بازنشسته كرد و بعد حكم به تعطیلی اتاق اصناف تهران داد كه در ذهن مردم محفل «منفعتطلبان و گردنكلفتها» بود. حتی به همه احزابی كه قانون اساسی را قبول داشتند، مجوز فعالیت داد و موانع و محدودیتهای گذشته را در این زمینه برداشت. همچنین انتشار دوباره نشریاتی را كه قبلا ساواك تعطیلشان كرده بود، مجاز اعلام كرد.
انصافا تلاش زیادی كرد و تا آنجا كه در آن نظام استبدادی و در چارچوب شرایط زمانه ممكن بود به سمت تغییر برخی روشها و رویهها رفت. میگفت: «امتیازات زیادی به مخالفان برای آرام كردن آنها خواهم داد و این امتیازات به قدری وسیع و چشمگیر خواهد بود كه مخالفان، همه خواستههای خود را برآورده شده ببینند و چیز دیگری برای خواستن نداشته باشند.» اما ماجرا متفاوت با توقعات او پیش رفت و هر چه بیشتر تقلا كرد، كمتر نتیجه گرفت. واقعیت این است كه جعفر شریفامامی از همان ابتدا كه به عنوان نخستوزیر معرفی شد یك بازنده بود و - برخلاف تصور شاه - در چشم اكثریت مردم نه چهرهای موجه و متشرع كه نوكر مزور و بدنام شاه محسوب میشد.
همه آن تدابیری كه اندیشید و حرفهایی كه زد نیز نشانه عقبنشینی حكومت تلقی میشدند. معترضان این عقبنشینی را - كه معنایی جز ضعف و زوال نداشت - دیدند و در ادامه راهی كه در پیش گرفته بودند، مصممتر شدند. جامعه او و امثال او را مدتها پیش پشت سر گذاشته بود و تغییرات اساسیتری را مطالبه میكرد. تغییراتی كه شریفامامی نه میخواست و نه میتوانست ایجاد كند. نخستوزیر میدید كه در زورآزمایی میان شاه و معترضان به تنگنا افتاده است و هیچ وعده و امتیازی، به اعتراضات و ناآرامیها پایان نمیدهد. میگفت برگزاری تجمع بدون مجوز دولت ممنوع است، اما كسی به این دستور او اعتنا نمیكرد.
احزاب مخالف را به همكاری با دولت دعوت میكرد، اما آنها شرط و شروطی - برای نخستوزیر، ناممكن -را پیش میكشیدند. دست نیاز به سوی مردم دراز میكرد، اما پاسخش را با اعتصاب و تحصن و راهپیماییهای اعتراضی گسترده میدادند. پس از شكست نخستین كوششها، با پشتیبانی مجلس و به اشاره شاه، در چند شهر حكومت نظامی اعلام كرد و گفت كه وضعیت كشور اقتضا میكند برای مهار توطئهها و دستگیری محركان و عوامل خارجی، مدتی كوتاه شیوه دیگری برای اداره امور پیش بگیریم. اما سختگیری و سركوب و خونریزی -كه ماجرای هفده شهریور و میدان ژاله نمونهای از آن بود - نیز تدبیر نجات او نشد. عمر دولتش به سه ماه نرسید. تا اواسط پاییز 1357 به این در و آن در زد و آنچه در توان داشت برای نجات حكومت به كار بست. شكست خورد و صندلی نخستوزیری را برای نشستن ارتشبد غلامرضا ازهاری خالی كرد.