دنیای قلم -سید عطاءالله مهاجرانی: ابراهیم گلستان نمونه متمایز هنرمند و نویسنده صاحب سبك و به كلی مستقل و یكه بود. او دست به هر كاری زده است، مُهر و نشانش بر آن كار حك شده است. سینما و داستان و گزارش یا روایتهای او، از آن اوست یا «آنِ» گلستان در آنها پدیدار است. شعر و داستان و موسیقی و تصویر در آثار گلستان، عیار دیگری دارد. گویی او هر عبارتی كه نوشته است، از این چهار بُعد به آن نظر كرده است. یك بار از او شنیدم كه گفت: «روزی یك عبارت بیشتر نمیتوان نوشت!» ما در فرهنگ خودمان چنین میناگریها و پیراستگیها و آراستگیهای اعجازگونهای داریم. رباعیات خیام و غزلهای عرشی حافظ شاهد همین ادعا یا ماجرایند. حافظ به طور متوسط هر سال بیش از ده غزل نسروده است و خیام حداكثر هر سالی دو رباعی! تازگی دیدم یكی از شاعران معاصر نوشته بود، در مدت یك ماه بیش از پانصد رباعی سروده است و حالا میخواهد در ماهی دیگر، پانصد دوبیتی بسراید. نمیتوان رباعی و دوبیتی را برف انبار كرد و «آن خشت بود كه پُر توان زد!» پر نویسی و تولید انبوه به همان آسانی و زودایی كه میرویند و میآیند، پرپر میشوند و میروند! كتاب منتشر میشود، اما پیش از مرگ نویسنده یا شاعر پژمرده میشود و میمیرد. گلستان در داستاننویسی سینماگر است و در سینماگری شاعر و در هر دو موسیقیدان!
این دستمایه آسان به دست نیامده است، تا امروز تعبیر ویلیام فالكنر «عرقریزان روح» برای نشان دادن كار آفرینندگی در هنر، همچنان تعبیری اندیشه برانگیز و درخشنده است. البته پیش از فالكنر، تی اس الیوت گفته بود: «هدف و غایت ادبیات، هنر تبدیل خون به مركب است!» اگر هم الیوت تعبیر جلالالدین بلخی را در همین باره ندیده باشد و سخن او را از باب «توارد» تلقی كنیم. پیش از او جلالالدین بلخی سروده است: «خون چو میجوشد منش از شعر رنگی میدهم» از این روست كه داستان و شعر و فیلم گلستان كهنه نمیشود. زندگی در آن جریان یافته است. از شعر و داستان و فیلم خون زنده میچكد. چنانكه یك وقتی ابراهیم گلستان میگفت با اخوان ثالث كه مهمانم بود، كتاب مجموعه شعری از شاعران معاصر به رسم هدیه به من داد. پرسید چگونه دیدی؟ گفتم: شعرهای بیپا! گلستان كتاب: «با تشنگی پیر میشویم» مجموعهای از اشعار كبری سعیدی (شهرزاد) را به اخوان ثالث میدهد. برخی اشعار را برای اخوان میخواند. اخوان بغضش میتركد و گریهاش میگیرد و میگوید: «از این اشعار خون تازه میجوشد!» گلستان میگوید این اشعار روی پای خود محكم ایستادهاند. شاعر روی زمین زندگی است. نه شاعرانی بیپا كه در «دالان تنگ هیاهوی پرت» غافلند.
روزی در یكی از دیدارهایم گلستان میگفت: «ادبیات باید از جنس زندگی باشد. این سخن یا ادعا ممكن است آسان به نظر برسد، اما در جهان آفرینش هنر و ادبیات آسان نیست! ببین وقتی حافظ میگوید: كس ندیدست ز مُشك ختن و نافه چین آنچه من هر سحر از باد صبا میبینم او دیده است. دیده است!» صدای گلستان لرزید. بیت حافظ را اینبار با مكث و واژه واژه خواند و بغضش تركید و سكوت كرد. دست یافتن به چنین هنر آفرینندگی به ریاضت و خلوت و استغناء نیازمند است. هنرمند نمیتواند، شومن باشد. بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است! در چنین فضا و فرصت آفرینندگی هنرمند نه منتظر تشویق و بهبه است و نه از توهین و حتی تخریب آزرده میشود. شاید نامهای كه ابراهیم گلستان یازده سال پیش در ۱۹ تیر ماه ۱۳۷۱ به عباس كیارستمی نوشته است، شاهد صادق اندیشه و سبك هنری او باشد. نوشته است: «آینده شما سخت است. یك كاسه شیر پُر را باید بیآنكه لب بزند به پاكی و كمال به آن سوی پل برسانید. از هیچ تعریف و تحسینی یا فحش و دشنامی خوش یا دردتان نیاید، حتی برای یك لحظه. نه بترس از دست و كار كارشكنها و نه امید یا پذیرش داشته باش برای درِ باغ سبز نشان دادنهای هر كس دیگر...» ببینید چگونه حركت و شور و سرزندگی و تصویر در همین عبارتی كه نقل كردم، موج میزند. اینگونه اندیشیدن و سخن گفتن و نوشتن ملكه یا سرشت ثانی ابراهیم گلستان شده بود. صراحت او كه البته گاه گزندگیهای سبك او را داراست، شبیه همین خارهایی است كه در گلستانه در كنار غنچهها و گلها میروید. به روایت نظامی: می باش چو خار حربه بر دوش تا خرمن گُل كشی در آغوش