کد خبر : 287972 تاریخ : ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۵ ارديبهشت - 08:49
عكس غوغابرانگیز ساعت حدودِ سه نیمه شب را نشان می‌داد كه بازرس تندخو چون شبحی در كنار تختم ظاهر شد، چون پایم را بسته به زنجیر دید، خیالش آسوده شد، با این حال نگاهی به اطراف انداخت.

دنیای قلم -احمد زیدآبادی : ساعت حدودِ سه نیمه شب را نشان می‌داد كه بازرس تندخو چون شبحی در كنار تختم ظاهر شد، چون پایم را بسته به زنجیر دید، خیالش آسوده شد، با این حال نگاهی به اطراف انداخت. خانمی كه با موبایلش در آن حال غم‌زده و نزار از من عكس گرفته بود، خود را زیر نگاهِ بازرس، خونسرد و بی‌اعتنا نشان داد. بازرس كه رفت، دیگر همه‌چیز به خیر و خوشی تمام شده بود. عكس، فردا در دنیای مجازی منتشر می‌شد و توفانی به‌پا می‌كرد به خصوص اینكه ماه محرم هم بود.

 

یكی از دو سربازی كه آن شب مراقبم بودند، قدری سر به هوا می‌نمود. فهم روشنی از شرایط «زندانی امنیتی» نداشت. او در غیاب ستوان كه برای خواب و استراحت به محل دژبانی رفته بود، یكسره در جست‌وجوی فردی بود تا سر صحبت را با او باز كند و بدین وسیله خود را سرگرم سازد. انگیزه‌های دیگری هم از علاقه‌اش به صحبت با دیگران در میان بود كه تلاشی برای پنهان كردنش نشان نمی‌داد. به واقع به جای هم‌سخن شدن با جنس خود، گرم گرفتن با نوع مقابل را ترجیح می‌داد.


از همین رو، با دختری كه عكس گرفته بود، چنان گرم صحبت شد كه گویی پس از سال‌ها، گمشده‌ای را یافته است. تا طلوع آفتاب یكریز حرف زد و مخ دختر بینوا را به كار گرفت. دختر اما در عوالمی دیگر سیر می‌كرد.
سرانجام شیفت مراقبان به پایان رسید و آنها جای خود را به یك ستوان و دو سرباز تازه‌نفس دادند كه شتابان خود را از زندان رجایی‌شهر كرج به «بیمارستان امام خمینی تهران» رسانده بودند. در فرصتی كه جابه‌جایی مراقبان ایجاد كرد از دخترخانم خواستم كه عكس را به موبایل پسرم پویا ارسال كند. او هم گفت كه آن را بلوتوث خواهد كرد.


ساعتی بعد پسرم برای ملاقات به بیمارستان آمد. خبر عكس را از او گرفتم. چیزی در موبایلش پیدا نكرد. ماجرا را با دخترخانم در میان گذاشتم. این دست و آن دست و من و منی كرد و گفت هنوز عكس را بلوتوث نكرده و به زودی این كار را خواهد كرد.
از رفتارش دچار تردید شدم. پرسیدم، نكند عكس را پاك كرده است! از شرم خونی در رگ‌های چهره‌اش جهید و نهایتا گفت كه مجبور به پاك كردن عكس از روی موبایلش شده چون سرباز مراقبِ شب قبل خیلی كنجكاوی از خود نشان می‌داده است!
خواستم برایش توضیح دهم كه سرباز اصولا در باغ این حرف‌ها نبوده و از كنجكاوی منظور كاملا متفاوتی داشته است. اما با خود گفتم؛ وقتی عكس به باد فنا رفته دیگر این حرف‌ها چه فایده دارد؟


او كه بی‌اندازه شرمسار شده بود وعده داد كه شب بعد دوباره از صحنه زنجیر كردن پایم به میله تخت بیمارستان عكس خواهد گرفت، اما همان روز از طرف رییس زندان به واحد مراقب دستور آمد كه از بستن دست یا پایم به تخت خودداری شود.
خلاصه، عكسی را كه تصور می‌كردم انتشارش در فضای مجازی غوغایی برانگیزد، به ‌طور تصادفی از دست رفت. ابتدا قدری متأسف شدم اما خودكاوی كه كردم متوجه شدم، علاقه‌ام به انتشار آن عكس خیلی هم همراه با نیت و انگیزه خالص نبوده است!
هر آدمی در این دنیا تجربه‌های باطنی و درونی خاص خود را دارد كه قابل انتقال به دیگری نیست. من هم تجربه‌های درونی مخصوص به خود را دارم. یكی از این تجربه‌ها به من می‌گوید كه اگر برای عملی نیت خالص نداشته باشم، آن عمل خواه ناخواه به منصه ظهور نمی‌رسد!