دنیای قلم - مهردادحجتی : ... این زمانه است كه میكشد. چه در رختخواب و چه آویخته از طنابی متصل به سقف، فرقی نمیكند. این غم و افسردگی است كه جان به لب میكند. وقتی افقی در پیش رو نباشد، انتهای راه یكی است، بنبست!
و او به بنبست رسیده بود. پوراحمد، با اینكه در زمره فیلمسازان مورد علاقه من نبود اما شخصیت بسیار قابل احترامی داشت. به گمان من، او در مقام كارگردان، هیچگاه به قله مورد نظر خود نرسید. از آنچه در سر داشت تا آنچه بر پرده میآورد، فرسنگها فاصله بود. به همین خاطر مدام ناراضی بود. شاید بیشتر از خودش تا از روزگار. هر چند كه روز به روز تلختر هم شد. مثل این سالها. شادترین روزهای زندگیاش، شاید دورانی بود كه با «قصههای مجید» سر میكرد. دورانی خاطرهساز برای نسلی كه با «مجید» او و نه مجید «مرادی كرمانی» بزرگ شدند. او انتظار از خودش را بسیار فراتر از توانش برده بود؛ انتظاری كه توان برآورده شدنش را نداشت. شاهكار او نه آثاری كه خود ساخت بلكه اثری است كه در مقام دستیار در پدید آوردنش نقش داشت. «آتش بدون دود» نادر ابراهیمی كه در زمانه خود، سریالی قابل تامل بود. بعدها البته، او در مقام كارگردان، هیچ اتفاق بزرگی را رقم نزد.
با این حال حضورش، در آن دوران پر آشوب دهه شصت، دلگرمكننده بود. اوجگیری سینمای كودك و اتفاقهایی كه منجر به احیای نوعی از سینما در آن روزگار شد. پیدایش نسلی از سینماگران كه مدام فیلمهایی با رویكرد اخلاقی میساختند. دوم خرداد ۷۶، اما همهچیز را در هم ریخت. نسل تازه، فیلمسازان همان سالها را به چالش كشید. فیلمسازانی كه فیلمهای گلخانهای میساختند و در همان گلخانه هم به نمایش میگذاشتند. حالا اما نه پوراحمد كه همه آنها كه به آن فضا خو كرده بودند، خود را در برابر نسلی میدیدند كه جستوجوگر و ستیزهجو بود.
نسلی كه همهچیز را به چالش میكشید و تابوهای تحمیلی را در هم میشكست. دهه هشتاد و نود هم به سرعت از راه رسید و نگاهها بسیار دگرگون شد. جهان با همه فراخی و تنوعش كوچك شده بود و نسل پیشین سینما، از این قافله بسیار عقب مانده بود. نسلی كه گاه در سالنهای جشنواره «هو» میشد. مثل روزی كه بیضایی در سینما فلسطین به خاطر فیلم «ما همه خوابیم» هو شد. یا حتی كیارستمی در فستیوال ونیز به هنگام نمایش فیلم «شیرین»... زمانه بیرحمی است.