کد خبر : 277090 تاریخ : ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۷ آذر - 08:54
نقش رانه زندگی در خیزش انسان‌ها به ‌راستی، چه عاملی موجب می‌شود كه آدمیان برای زندگی، زندگی خود را در خطر اندازند؟ مشخص است از دو نوع زندگی سخن می‌گوییم: زندگی حیوانی و زندگی انسانی

دنیای قلم -محمدرضا تاجیك : یك- آنچه مهم است تحرك ابدی است نه زندگی جاودان؛ به ‌راستی، چه عاملی موجب می‌شود كه آدمیان برای زندگی، زندگی خود را در خطر اندازند؟ مشخص است از دو نوع زندگی سخن می‌گوییم: زندگی حیوانی و زندگی انسانی و مشخص است از زندگی‌ای سخن می‌گوییم كه به تعبیر بدیو، عشق بدان رویه حقیقت، یعنی تجربه‌ای است كه به موجب آن نوعی حقیقت ساخته می‌شود.

 

این عشق به زندگی انسانی، آن ‌چیزی است كه قوه تخیل به ‌كار می‌گیرد تا بی‌معنا / تهی‌بودگی زندگی و غیرانسانی/ حیوانی‌ بودن آن را به چالش بكشد. این عشق به زندگی انسانی، مستلزم خطر و تحمل دشواری و رنج و ساختن است؛ یا به بیان دیگر مستلزم ترك كام خود از «هستن» برای كام ‌گرفتن از «زیستن» است. این عشق به زندگی، نافی زیست یا حیات برهنه (به بیان آگامبن) است، امتناع و تخطی از آن است، اراده نیستی آن است. این عشق، عاشق را به قدم ‌نهادن در راه‌های نرفته و پرهیجان و پرخطر فرامی‌خواند. این عشق، انتخابی شورمندانه و قماری بی‌حساب و كتاب (همان‌گونه كه افلاطون و كی‌یر‌كگور می‌گویند) است. این عشق، متضمن انتخاب آزادانه، پشت سر نهادن مرزهای حیات برهنه و انحلال آن و در یك كلام، سوژه‌شدگی است؛ سوژه‌ای كه می‌داند زندگی موضوع ساختن است و این زندگی (و سوژه آن) تا آنجا ساخته و انكشاف می‌یابد كه به رخداد زندگی واكنش نشان می‌دهد و به تكانه‌های آن وفادار می‌ماند و آنچه طلب می‌كند را می‌زیید. اینجاست كه زندگی نه تنها تبدیل به یك اثر هنری و زیبایی‌شناختی (به بیان فوكو) كه تبدیل به یك اثر آرمانی، اخلاقی و سیاسی می‌شود كه می‌توان برای ساختنش مبارزه كرد و از جان و تن گذشت. اینجاست كه چون رهرو راه این زندگی شوی، راه تو را به پیش می‌راند و با هر گام كه در آن برمی‌داری تو نیز راه و رهرو (خود به‌مثابه سوژه) را می‌سازی و چگونه رفتن و چگونه زیستن را در هر لحظه «رفتن» و «زیستن» می‌آموزی.

 

زیرا آن راه كه هر لحظه می‌سازی، خود بگوید كه چون باید رفت و چون باید زیست و چون باید مرد. دو- بی‌تردید، نوعی رانه زندگی در بطن و متن خیزش جاری در جامعه امروز ما نهفته است. به بیان دیگر آن جنبش كه این ‌روزها در كف خیابان‌ها برپاست، همان جشن زندگی است: جشن تغییر سامان زندگی به میانجی زندگی. در این حالت ما با كنشگری مواجه‌ایم كه با هر كنش خود صحنه‌ای‌ برای پرفورمنس (كنشگری) خود می‌آفریند و با هر پرفورمنس خود، تماشاگر منفعل را تبدیل به تماشاگر فعال یا تماشاگر - بازیگر (به بیان رانسیر) می‌كند. این بازیگر تئاتر مواجهه نقش‌ها و دیالوگ‌های خود را در حین بازیگری زنده خود خلق می‌كند. لذا قابلیت نقش‌ها و دیالوگ‌هایش بی‌نهایتند. او یك تكرار تفاوت محض است، یك خط گریز است، یك بدن بدون اندام است، یك اندام بدون بدن است، یك «امر واقع» است كه از نمادینه‌شدن می‌گریزد، یك ارگان است، كه از ارگانیسم می‌پرهیزد، یك شوخ‌طبع (كسی كه اصول را ناچیز می‌داند، بی‌صداست، كاملا نامحسوس در سطح است، جزیره‌ای است، رواقی است و بر رخدادها، تكثرها، اقلیت ‌شدن، به لكنت ‌افتادن زبان، شیزوفرنیا نظر دارد) است، نه یك آیرونیست (كسی كه از اصول بحث می‌كند، به ‌دنبال یك اصل اولیه است، سادیست است، قاره‌ای است)، یك دیونوسوسی (فقدان شكل و صورت، جهانی از تكینگی‌های شخصی و پیشافردی، خواست توان، انرژی آزاد و بی‌قید و بند، تكینگی كوچگر كه محصور در فردیت تثبیت‌ شده هستی نامتناهی نیست و اسیر مرزهای یكجانشین سوژه متناهی) است، نه یك آپولونیست (فردیت الوهی)، و بالاخره یك مانیك - دپرسیو (شیدا - افسرده) است كه چون از زندگی محروم شده، افسرده‌ست و چون جویای زندگی است، شیداست. آنچه این سوژه، این ‌روزها در صحنه‌ای به گستره ایران و ایرانیان به نمایش گذاشته، برخاستن ققنوسِ زندگی از خاكستر خویش است. بی‌تردید، جنگ علیه این شور به زندگی، تنها جنگی است كه هیچ قدرتی نمی‌تواند در آن پیروز شود و عشق به زندگی، تنها نیرویی است كه هیچ نیرویی نمی‌تواند بر آن غلبه كند.