دنیای قلم - خسرو طالبزاده :آنگاهی كه عباسمیرزا، نایبالسلطنه فتحعلیشاه قاجار، پس از شكست ایران در جنگ با روسیه و بستن عهدنامه گلستان، از افسری فرانسوی پرسید كه چرا ما شكست خوردیم؟ پرسش بنیادینی را مطرح كرد؛ پرسشی از چرایی یك شكست و یك نظام. اما گویی این پرسش از جنس دانایی با دانایی فكری و پنداری زمانه سازگاری و هماهنگی نداشت كه به پاسخی درخور و سزاوار خود دست یابد. عباسمیرزا اشتباهی بزرگ مرتكب شد كه این پرسش فلسفی چرایی را از افسری فرانسوی پرسید زیرا پاسخ آن نمیتوانست از جنس دانایی و اندیشگی باشد، این افسر فقط به توانایی و چگونگی دانا بود. این پرسش نابهنگام به پرسشی بهنگام بدل شد،
چگونه ما شكست خوردیم؟ و چگونه ما ناتوان شدیم؟ گسست میان با چگونگی، گسست میان تاریخ و جغرافیای ایران با جهان، گسست میان زمانه اینجایی و اكنونی ما با غرب، گسست میان دانایی با توانایی است. دگرگونی پرسش سخت و جانكاه چرایی به پاسخی سرراست و ساده چگونگی، تاریخی را رقم زد و سرنوشتی را نگاشت كه هنوز در چنبره مصائب آن گرفتاریم. در چرایی عقبماندگی و شكست یك جامعه یا یك دولت، میدان تحقیق و قلمرو مطالعه، تاریخ است و روندی كه از سدههای پیشین تا روزگار عباسمیزرا و شكست در جنگ با روسها در زمینههای فرهنگی، فكری، اقتصادی و حكمرانی سپری شده است. این پرسش را مورخان فیلسوف و فیلسوفان تاریخ و حكمای سیر حكمت جامعه و سیاست و فرهنگ باید پاسخ میدادند. اما پاسخ افسر فرانسوی درخور فهم و ادراك یك نظامی و تكنوكرات و در میدان تحقیق و قلمرو مطالعه تكنولوژی و تكنیك و دیوانسالاری بود؛ چونكه غرب در تكنولوژی و علم و دانش پیشرفت كرده است و ایرانیان از كاروان علم و دانش تجربی پس افتادهاند.
عباس میرزا پاسخ خود را یافته بود و دستور داد به سفرای ایران در ممالك اروپایی هر چه سریعتر كتابهای علمی و به روز را شناسایی و خریداری و به ایران ارسال كنند و به این ترتیب جنبش ترجمه بر پایه نیاز و مقتضیات دولت و حكومت را برپا كرد كه بیشتر كتابها در زمینه نظامی، فناوری، طب و صنعت یعنی آثار تمدنی غرب بود. امیركبیر در استمرار همین پاسخ سرراست به چگونگی و نیازهای دانشی دولت و حكومت و برای پر كردن این شكاف تمدنی مدرسه دارالفنون (خانه فناوری) را همچون نهاد دارالترجمه پایهگذاری كرد و رضاخان در استمرار پاسخ دادن به این پرسش از چگونگی، بر مدرسه دارالفنون تهران كه خیلی زود به دانشگاه تهران تغییر نام داد، همت گماشت. شعار و پاسخ ساده بود؛ پیش به سوی كسب همهجانبه و فراگیر توانایی از هر گونه آن، به ویژه، علوم طب، فنی، فلاحت، صناعت، مستظرفه و ساختوساز كالبد علمی و علوم كالبدی و تمدنی. در جوار این كوشش دولتمردان برای كسب توانایی با هدف جبران عقبماندگی، روشنفكران و علما هم همان اندرز افسر فرانسوی را به كار بستند و هر گروهی بنا بر سلیقه سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیك خود به ترجمه نظریهها و آثار اروپایی و غربی از گونه لیبرالیستی تا ماركسیستی همت گماشتند تا آنها هم شكاف میان تجدد و سنت و میان مدرنیته و عقبماندگی نظری و پنداری را پركنند. زیرا آنها هم باور كرده بودند كه توانایی پنداری همان دانایی است و چون غرب توانا شده است، میتوان از دانایی یعنی همان توانایی نظریهها و آرای غربی به كسب دانایی دست یافت.
برخی از روحانیون نیز دست به كار شدند تا توانایی غرب را به سستی دانایی آن، پیوند و نقد زنند و توانایی تمدنی حقیقی را در اسلام تشریح كنند و سازگارتر نشان دهند و برای سازگار نمودن میان علم و دین آثاری خلق كنند؛ همان پاسخ به چگونگی به جای چرایی! عباسمیرزا با پاسخ نابهجا و نادانی افسر فرانسوی كژراههای را بنیاد نهاد كه هنوز گریبان ما را سفت چسبیده است؛ توانایی همان دانایی و دانایی همان دانایی جهانی است و دانا بود هر كه توانا بود. در توان دانایی روز و گنجایش دانایی زمانه، در تهیدستی و ناپیدایی تاریخ و اندیشه و تفكر ایرانی/اسلامی نبود كه بازگوید كه سیر تحولات پنداری و دانایی در غرب، كه سیری طبیعی و تاریخی و تدریجی بوده، روندگی زندگی بر روندگی دانایی پیشدستی داشته است. متفكران و فیلسوفان غربی روندگی زندگی به معنای عینیت تجربه زیسته را تحلیل و تبیین میكردهاند و اگر ترجمهای هم به كار گرفتهاند، همانند فیلسوفان و متفكران ایرانی/اسلامی از دوران فرهنگ و تفكر در ایران باستان تا دوران سدههای زرین فرهنگ و تمدن، برای سوادآموزی (بر مبنای دانش سندشناسی) یعنی رونوشت و نسخهبرداری نبوده، بلكه برای گشودگی افقها و تحلیل ژرفتر روند روندگی تاریخ یعنی جامعه و زندگی مردم بوده است، نه تنها روندگی زندگی دولتمردان. از این نگاه، پروژه دانایی و نظرورزی بر پروسه زندگی اجتماعی استوار و پایدار بوده است، اما آن افسر فرانسوی در پاسخ خود میپنداشت یا میخواست كه پروژههای پنداری غرب توسعهیافته را به پروسه زندگی در ایران و تحول زندگی تبدیل كند.
راهی كه هنوز گشوده است. براساس پاسخ عباسمیرزا، عقبماندگی یعنی شكاف تمدنی، فناوری و علوم تجربی میان ایران با جهان كه قرار بود با توانایی تمدنی پر شود، اما شكافی دیگر رخ داد: شكاف میان زندگی و زند (به معنای تفسیر در زبان ایران باستانی)، میان بودن و نمودن، میان پدیدار و پندار، میان تئوریا و پراگما؛ میان آنچه هستم و آنچه میاندیشم و این مكتب تفكیكی به پیامدهای ویرانگری انجامید؛ پیشدستی، نظر بر عمل، پندار بر پدیدار، تئوریا بر پراگما و اندیشه بر هستی. در این روند، زندگی ارزش و هستی خود را از دارالفنون تا دانشگاهِ آزادِ از زندگی از دست داد و آنگاه كه زندگی مركزیت كانونی و اولویت خود را در پندار دولتمردان و نخبگان و علما از دست میدهد، انسان مدار زیست خود را از دست رفته میبیند و در دولت و شهر و زمانه كالبدگرا و تمدنزده، خود را غریبهای تنها و بییاور مییابد. در این بزنگاه تاریخی، برخی از روحانیون نیز در فضاهای بیرون از زمان خود، میكوشیدند تا با روش تفكیك میان نقل و عقل، اسلام و تجدد، دین و زندگی، دامن خود را از هرگونه آلودگی زمانه پاك نگاه دارند و بیم به روز بودن و شدن را با آسودگی از دانایی خودبسنده خود به ذهن خود راه ندهند و بر شك ایمانی میان زندگی و سعادت پای فشرند و بر حاشیهنگاری بر آثار متقدمان بسنده كنند. به این ترتیب زندگی میان دارالترجمه و دارالتحشیه حقیقی و حقوقی بیپناه شده بود. پاسخ افسر فرانسوی به عباسمیرزا، جهانها را وارونه كرد؛ جهان پندار به آسمان بركشید و جهان زندگی و كردار به زیرزمین فرورفت؛ زیست زیرزمینی و مخفیانه انسان ایرانی بار دیگر آغاز شد تا به دور از جهان پیشدستی مفاهیم علوم تجربی بر تجربه و مقولات دینی بر زندگی و تمدن بر انسان راه خود را در پیش گیرد. از این پس سیلی از مفاهیم به جامعه علمی و دینی بیجامعه سرازیر شد: آزادی، عدالت، دولت، قانون، كارگر، ثروت، پیشرفت، اقتصاد، فرهنگ، قوم، زن، جوان، دنیا، دین و ... مفاهیمی منهای زندگی و زندگیای منهای زند كه در نهایت آنچه فراموش شد، انسان ایرانی اینجایی و اكنونی بود.
توسعه تمدنی به جای توسعه فرهنگی و توسعه مفاهیم و پندارها به جای توسعه انسان جاندار و پدیدار و دانش علوم انسانی به جای دانش زندگی انسانی. تفكیك میان زندگی و زند، میان پندار و پدیدار و نظر بر عمل را در یك مورد ساده اما پیچیده میتوان به گونه نمادین بازگویی كرد؛ ماركسیسم. پس از رونق گرفتن آثار و ادبیات ماركسیستی و سوسیالیستی از صدر مشروطه و تجددخواهی در ایران، فراسوی جبهههای متضاد موافقان و منتقدان و مخالفان ستیزهجوی ماركسیسم، در یك اصل مشترك افسر فرانسوی سازگاری داشته و همبسته بودهاند، این پدیده، پدیده پنداری است كه پایداری در یا بر آن بر این اصل استوار است كه با تبیین و ترویج یا نقد و رد فلسفی و پنداری آن بر پایه مبانی و اصول و منطق و گاهی جدلهای پنداری میتوان از آن پدافند كرد یا به آن پاسخ داد و آن را نفی كرد. صدها كتاب و مقاله رد نقد یا رد ماركسیسم در پاسخ به صدها اثر تبیینی و تبلیغی ماركسیستی در ایران ترجمه، تالیف و تحقیق شد. اما كمتر كسی از سر دانایی پی برد كه توانایی این پندار چپگرایانه در قوت و ضعف برهانهای فلسفی ماتریالیسم دیالكتیكی و تضاد مفاهیم كلی و لازمان و لامكان طبقات كارگر و سرمایهدار نیست، روند زندگی نادادگرانه و كردار ظالمانه و گفتار اجتماعی ستمگرانه است كه بسیاری را اول دلبسته محتوای ضد بیدادگری ادبیات و هنر چپ و سپس توانای به فهم ادبیات ماركسیستی میكند. نقد ماركسیسم از نقد ماركس، انگلس و لنین نمیگذرد، خاستگاه این نقد در فهم و نقد روندگی زندگی و كردار و گفتار آكنده از تضاد و بیعدالتی و ستم اجتماعی است. جوانان همانند همه متفكران و فیلسوفان و اقتصادانان و پژوهشگران آگاه زندگی، با چشم دانا و هوش پدیدارشناختی خود، اول كردار و پروسه جامعه را می نگرند و چون در پنداری تجربی و دینی زمانه خود پاسخی نمییابند و ارادهای برای رفع تضادها و بیدادی اجتماعی و اقتصادی نمیبینند، به نظریهخوانی و خوانش آثار ماركسیستی روی میآورند.
عمل بر نظر، زندگی بر زند، پدیدار بر پندار پیشدستی دارد و ماركسیست ایرانی پدیدار اجتماعی است نه پدیدار پنداری ناب. سرچشمه و منبع ترویج سوسیالیسم و ماركسیسم در بطن و متن زندگی است نه در كتابها و آثار آنها. مشكلگشای پدیدار اجتماعی نقد و ترویج ادبیات و آثار هنری و تبلیغی دینی و لیبرالی و دمكراتیك نیست، حل تضادها و بیعدالتی و ستم و فساد اجتماعی در متن زندگی است. زندگی بیدادگرانه از ماركس و لنین در ترویج سوسیالیسم، سوسیالیستتر است. همین گونه است مفاهیمی مانند زنان، جوانان، آزادی، اقوام و ... كه آنها را باید در بستر و زمینه و زمانه زندگی كنونی و اینجایی ابتدا با چشم پدیداری رویت و مشاهده كرد، نه از گونه مشاهده علوم تجربی تكنیكالِ غیرتاریخی و نااینجایی و نااكنونی، تا بتوان چرایی آن را شناخت و تحلیل كرد و سپس به فهم چگونگی حل این مسائل نایل آمد و به آن مبادرت ورزید. فهم مساله زنان، همانند جوانان، مفاهیم پنداری نیست كه با تكیه بر توانایی ادبیات فمینیستی یا جوانان جهانی، یا حتی از منظر پندار تفكیكی میان زمان و اسلام بتوان به آن پاسخ داد. پاسخ به چرایی عقبماندگی و افسردگی و ناامیدی زنان و جوانان، پاسخ ساده و سرراست به كار گماردن زنان و جوانان در پستهای دولتی و در صدر مجالس دولتی نشاندن و چسباندن تصویر زنان در هر كوی و برزنی ندارد. بلكه فهم این پدیدارهای اجتماعی به عنوان انسان نبودن و حرمت و حریم نداشتن آنان در هر كوی و برزن و هر جنبه از اجتماع است. آنان به تعبیر زیبای زبان فارسی، عضو جامعه و دستهای از طبقات اجتماعی نیستند، آنان همبود در همبودگاه (اجتماع)اند كه بدن و انسان بودن آنها را باید حرمت و عزت نهاد و به نیازهای آنان گوش جان و خرد سپرد. گویا برای ارج نهادن و احترام گذاشتن به زنان و جوانان، نباید از آنها تصویری زنانه و جوانانه كشید و بر شمار آثار ادبیات زنانه و جوانانه افزود بلكه باید تصور انسان بودن آنها را بركشید و آنها را در هر جایگاه اجتماعی فقط انسان دید و بس. بنابراین پاسخ به مساله زنان و جوانان، طرح شعارهای تبلیغانی و گفتوگویی نیست كه چند درصد آنها پست دولتی دارند یا ندارند، یا چه میزان تحصیلكرده و دانشگاهی و وزیرند یا خانهدار یا هیچكدام، بلكه برای پاسخ دادن به مطالبه آنان، همانند مطالبات اقوام و كارگران و كارمندان، آنها را باید همچون انسانی كه میزید و در بستر زمان شدنی دارد و در روندگی زندگی تقاضاهای انسان بودن دارد، به چشم عقل دید، نه فقط جایگاه آنان را در توزیع قدرت و سرمایه فرهنگی و علمی و پست و مقام.
در همبودگاه انسانمدار و عادلانه و سالم هر دانای توانمندی از هر جنس، سن، قوم و گروهی بهطور طبیعی راه خود را در اجتماع و دولت در سراسر ایران مییابد بیهیچ صدقه و یارانه دولتی و حزبی و گروهی. تنها باید راه انسان بودن را گشوده نهاد، نه راه گفتوگوی را. سرچشمه مسائل كنونی تهیدستی و ناپیدایی فلسفه زندگی است. آنگاه كه زندگی در پندارها غایب میشود و پندارهای پیشرفت تمدنی و پنداری عباسمیرزایی جای پیشرفت انسانی و انسان بودن و شدن زنان، جوانان، اقوام و دیگر همبودها را پر میكند و با هر توجیه علمی، سیاسی و فرهنگی و دینی مانند جهانی شدن، فتوحات سرزمینی، تفكیك میان اسلام و زمان، زندگی و دین و... پندار تمدنی به جای پدیدار انسانی برمیكشد، زندگی توانایی خود را با هزار زبان و نمود به رخ میكشد تا شاید كسی به دانایی زندگی و اهمیت این هستندگان پی برد و بر پیشدستی دانایی هستی زندگی بر توانایی تمدنی زندگی آگاه گردد.