دنیای قلم -مرد جوانی که پس از قتل پسر عموی سالخوردهاش قصد داشت، همسر و دختر مقتول را هم به کام مرگ بکشاند، مدعی شد مقتول او را جادو کرده و برای باطل شدن طلسم دست به این کار زده است. به گزارش جوان، ساعت۱۸ عصر روز یکشنبه چهارم اردیبهشت ساکنان ساختمان مسکونی در محله مسعودیه صدای کمکخواهی زن همسایه را شنیدند و از خانههایشان بیرون آمدند. زن سالخورده همراه دختر ناشنوایش وحشت زده به همسایهها گفت که مهمانشان، شوهرش را با ضربات چاقو به قتل رسانده و قصد قتل او و دخترش را هم داشته که فرار کرده و در خانه را روی او قفل کردهاست.
اهالی ساختمان وقتی دیدند مرد ضارب داخل خانه حبس شده بلافاصله موضوع را به اداره پلیس خبر دادند و درخواست کمک کردند. از سوی دیگر ضارب وقتی متوجه شد داخل خانه گرفتار شده و به زودی مأموران او را بازداشت میکنند از پنجره خانه در طبقهدوم خودش را به خانه همسایه پرت کرد و در حالی که لباسهایش خونی و چاقویی هم در دست داشت به داخل کوچه فرار کرد. لحظاتی بعد تیمی از مأموران کلانتری۱۵۷ مسعودیه در محل حاضر شدند و پس از ۲۰دقیقه تعقیب و گریز متهم را در یک کوچه شناسایی کرده و به دام انداختند. سپس مأموران همراه متهم به محل حادثه برگشتند و دیدند وی پسر عموی ۷۰سالهاش را با هفتضربه چاقو به قتل رساندهاست. بدین ترتیب خبر قتل مرد سالخورده به قاضی محمدتقی شعبانی، بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران اعلام شد و وی همراه تیمی از کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی در محل تحقیقات خود را آغاز کرد.
بررسیها نشان داد قاتل مرد ۴۰سالهای به نام حسام و اهل یکی از روستاهای استان مرکزی است تا اینکه چند ساعت قبل مهمان پسر عمویش میشود و در اقدامی عجیب صاحبخانه را با ضربات متعدد چاقو به گردن و قفسه سینه به قتل میرساند. همسر مقتول به مأموران گفت: «حسام پسر عموی شوهرم است و ساعت حدوداً ۴عصر به خانه ما آمد و مهمان ما شد. از آنجایی که او مسافر بود، برایش چایی و غذا آوردیم، اما نخورد. حالتهای عجیبی داشت و گاهی با شوهرم صحبت میکرد که ناگهان چاقویی از داخل کیفش بیرون آورد و به شوهرم حمله کرد و ضربات زیادی به او زد. در حالی که شوکه شدهبودیم به طرف من و دخترم حمله کرد و ما هم فرار کردیم و در را روی او قفل کردیم و با داد و فریاد از همسایهها درخواست کمک کردیم.» قاتل در محل حادثه به قتل اعتراف کرد و صبح دیروز هم در دادسرای امورجنایی ماجرا را توضیح داد. وی در ادامه برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی قرار گرفت.
حال خوبی ندارد و این از قیافه و رفتارش مشخص است. مدام خمیازه میکشد و خودش هم به زبان میآورد و میگوید خمار است و دست و پایش درد میکند. هنوز هم از صحبتهایش معلوم است توهم دارد، اما نمیگوید چه موادی مصرف میکند. مدعی است پسر عمویش او را طلسم کرده و ۱۰سال از زندگی او را به تباهی کشانده و به همین خاطر به تهران آمده تا از او و خانوادهاش انتقام سختی بگیرد، اما برای ادعایش هیچ مدرک و دلیلی ندارد. حسام حالت خوب است؟ نه، خیلی خمارم و بدنم درد میکند. چه موادی مصرف میکنی؟ نمیدانم چه مصرف میکنم. با مقتول اختلاف داشتی؟ او با دعا و رمالی ۱۰سال است، زندگی مرا نابود کرده و مرا همیشه طلسم میکرد و به همین دلیل تصمیم گرفتم از او و خانوادهاش انتقام بگیرم. چرا شما را طلسم میکرد؟ من وضع مالی خوبی در روستایمان دارم و کشاورزی میکنم و پسر عمویم همیشه به من حسودی میکرد، چون با افراد مهم رفت و آمد داشتم و به او اعتنایی نمیکردم. او میخواست من ارتباطم را با آن افراد بهم بزنم و با او دوست باشم و به همین خاطر مرا طلسم و جادو میکرد. از کجا فهمیدی شما را جادو و طلسم کرده؟ اول اینکه او پشت سر من حرف میزد و میگفت معتادم و بعد هم برای کار به هر شهری میرفتم به من کار نمیدادند که فهمیدم او مرا طلسم کرده است تا آبروی مرا بریزد. یعنی به خاطر اینکه کار پیدا نمیکردی فکر میکنی شما را طلسم کردهاست؟ نه، تنها این موضوع نبود. مثلاً مدتی قبل دعایی در روستایمان پیدا کردم و بردم پیش آینه بین و مرد آینه بین گفت پسر عمویم با این دعا مرا طلسم کردهاست. از طرفی هم هر وقت میرفتم خانهشان و غذا میخوردم حالم بد میشد و شیطان به سراغم میآمد و میفهمیدم که طلسم شدهام. او میخواست دختر ناشنوایش را به عقد من در آورد و مرا جادو میکرد، اما من چند سال قبل با دختر خالهام ازدواج کردهبودم و دو فرزند دارم. او میخواست با دعا و جادو زندگی مرا خراب کند و بعد با دخترش ازدواج کنم. بستگان شما گفتهاند شما مجرد هستی؟ [سکوت میکند.]از چه زمانی تصمیم به قتل گرفتی؟ مدتی بود تصمیم داشتم او و خانوادهاش را به قتل برسانم تا طلسمم باطل شود. فکر میکردم با ریختن خون او طلسم و جادویم باطل میشود تا اینکه چهارشنبه ۳۱فروردین از روستایمان به قم آمدم و از آنجا به همدان رفتم و چاقویی به قیمت ۲۸۰هزارتومان برای قتل خریدم. سپس عصر روز یکشنبه به خانه پسر عمویم رفتم و نقشهام را عملی کردم. درباره حادثه توضیح بده. ساعت حدوداً ۴ عصر بود که به خانهشان رسیدم. همسرش برای من چایی و غذا آورد، اما نخوردم، چون میدانستم قصد دارند مرا دوباره جادو کنند. به آنها گفتم غذا خوردهام و چایی هم مدتی است که نمیخورم. دو ساعتی با پسر عمویم حرف زدم و به او گفتم دست از سر من بردارد و با جادو و دعا زندگی مرا خراب نکند. او گفت من اشتباه میکنم و بعد هم گفت «بیا با دخترم ازدواج کن». به او گفتم اگر همه خانهات را پر از طلا کنی با دخترت ازدواج نمیکنم. او مرا نصیحت میکرد که عصبانی شدم و زیب ساک دستیام را باز کردم و چاقویم را بیرون آوردم. ناگهان به او حمله کردم و ضرباتی به او زدم که همسر و دخترش به بیرون فرار کردند و در را روی من قفل کردند. چرا میخواستی همسر و دخترش را بکشی؟ چون آنها با هم دست داشتند و فکر میکنم همسرش خبر داشت که شوهرش مرا جادو میکند. الان چه احساسی داری؟ احساس میکنم سحر و جادو هم باطل شد و سبک شدهام. سابقه زندان هم داری؟ بله، مدتی قبل به جرم آدمربایی به زندان افتادم و دو ماه قبل هم آزاد شدم.