کد خبر : 245191 تاریخ : ۱۴۰۱ يکشنبه ۴ ارديبهشت - 11:00
ناگفته های بازپرس پرونده خفاش شب بعد از 25 سال بازپرس پرونده خفاش شب بعد از 25 سال از رازهای این پرونده می گوید

دنیای قلم -بیست و پنج سال پیش هنگامی كه چند روزی از سال جدید نمی‌گذشت، قتل‌های سریالی‌ای در بازه زمانی فروردین تا تیر ماه شروع به وقوع كرد. متهم؛ كارش به قتل رساندن زنان و دختران تهرانی و سرقت جواهرات‌شان بود. خودرویی هم كه با آن مسافركشی می‌كرد سرقتی بود. 
در سال ۱۳۷۱ در پرونده اولش كه به همراه همدستش «علی كریمی» دستگیر شد به اجبار به دو مورد آدم‌ربایی، تجاوز و سرقت اعتراف كرد. همدستش در این پرونده به اعدام محكوم شد و او در راه انتقال به دادگاه توانست از دست ماموران فرار كند و به خانه برادرش «رضا» برای زندگی برود. او از راه دزدی هزینه‌هایش را تامین می‌كرد و در نهایت تصمیم گرفت كه طعمه‌هایش را پس از سرقت از آنها به قتل برساند. این‌گونه بود كه از ابتدای سال ۷۶ كشتارهایش را شروع كرد. 


«غلامرضا خوشرو كوران كردیه» كه با نام‌های عبدالله عبدالرحمان، مراد نادری، ستار، خفاش شب و... از او یاد می‌شود، همیشه لباس سیاه رنگی به تن داشت و با این شمایل اقدام به مسافركشی می‌كرد. 
قتل سریالی ۹ زن در تهران، جامعه آن سال را در وحشت فرو برده بود تا اینكه در تیر ماه سال ۷۶، متهم در پارك پونك مورد ظن ماموران قرار گرفت و دستگیر شد. با بازجویی‌های تخصصی راز قتل‌های او فاش و در نهایت پرونده این متهم برای محاكمه آماده شد. خفاش شب در دادگاه بسیار خونسرد رفتار می‌كرد و گاهی لبخندی به لب می‌آورد. او در مجموع به خاطر تمام جرایمش به ۲۱۴ ضربه شلاق، ۹ بار قصاص نفس و یك بار اعدام در ملأ عام محكوم شد. از خفاش شب وصیت‌نامه‌ای به‌ جا ماند كه در آن نوشته بود: «به هیچ‌كس بدهكار و از كسی طلبكار نیستم و از همه طلب  بخشش  دارم.» 

 

۷ فقره از قتل‌ها با ضربات چاقو بود


«حمیدرضا گودرزی» وكیل و بازپرس سابق ویژه قتل پس از گذشت 25 سال از این حادثه به «اعتماد» می‌گوید: «پرونده‌های مربوط به قتل و قتل‌های سریالی زیاد است. پرونده خفاش شب یكی از مهم‌ترین پرونده‌های جنایی ایران در چند دهه اخیر است. یكی از علت‌هایی كه این پرونده را مهم جلوه می‌دهد اسامی مختلفی است كه این متهم برای خود ساخته بود. علت دیگر موضوع زندگی او بود كه پله‌پله مشخص شد. این آدم در سال ۱۳۴۳ در خراسان در روستای فاروج متولد شد و در ۹ سالگی او را به تهران فرستادند. از فروردین ماه سال ۷۶ تا تیر ماه همان سال ۹ فقره قتل در تهران رخ داد كه قتل‌ها یك‌سری مشخصه‌های مشترك داشتند. یكی از این مشخصه‌های مشترك این بود كه تمام قربانیان زن یا دختر جوان بودند. یكی دیگر این بود كه قربانیان با ضربات متعدد چاقو كشته شده بودند. مشخصه دیگر این بود كه قربانیان پس از به قتل رسیدن سوزانده شده بودند. موضوع دیگر اینكه تمامی اجساد در اطراف تهران كه كم‌جمعیت بودند كشف شد. شرایط تهران در آن روزها شرایط خاصی بود. تهران در آن سال شهری بود كه اتوبان‌های زیادی روز به روز در آن ساخته می‌شد. قتل‌ها نیز در حواشی این اتوبان‌ها به وقوع می‌پیوست. چرایی این ماجرا نیز به این موضوع برمی‌گشت كه در حوالی این اتوبان‌ها ماشین یا تاكسی وجود نداشت و برای همین مردم مجبور می‌شدند از وسایل نقلیه ناشناس استفاده كنند. از این ۹ فقره قتل به غیر از دوتای آخر كه با طناب خفه شده بودند و حتی غیر از طناب، چاقو هم به آنها زده شده بود، بقیه موارد با ضربات چاقو به قتل رسیده بودند. ببینید، یك موقع ممكن است این تصور به ذهن خطور كند كه این قربانیان به دلیل سوزاندن در آتش كشته شده باشند، اما این‌طور نبوده است. در بررسی‌های پزشكی قانونی در ۷ مورد اول مشخص شد كه مقتولان با ضربات چاقو به قتل رسیده‌اند و سپس سوزانده شده‌اند. البته مساله تجاوز به عنف هم در این پرونده مطرح بود. همان‌طور كه گفتم پرونده مربوط به خفاش شب پله پله تكمیل شد. تقریبا ۴ پرونده آخر به من ارجاع داده شد تا رسیدگی كنم. وقتی من مشخصه‌ها را پیدا كردم معلوم شد كه این قتل‌ها كار یك نفر بوده است.»

 

اتصال جنایی  پرونده


گودرزی در ادامه می‌گوید: «بعد مساله‌ای رخ داد كه باعث روشن شدن پرونده خفاش شب شد كه مساله مهمی هم بود. اینكه یكی از رفتگران شهرداری حین تمیز كردن خیابان یك بسته پلاستیكی را پیدا می‌كند. داخل این بسته پلاستیكی تعدادی شناسنامه، كارت‌های شناسایی و شماره تماس‌هایی بود. این رفتگر با شماره تماسی كه در بسته پلاستیكی بود تماس می‌گیرد تا خبر پیدا شدن مدارك‌شان را بدهد. بعد هم بسته را به آنها تحویل می‌دهد. خانواده‌ای كه بسته را از رفتگر می‌گیرند آن را به ماموران آگاهی تحویل می‌دهند. اداره آگاهی وقتی بسته را بررسی می‌كند متوجه می‌شود فتوكپی یك خودرو پیكان درون آن است. ماموران به شخصی كه ماشین برای او بود تماس می‌گیرند و می‌گویند كه مدارك ماشینت پیدا شده، اما آن شخص می‌گوید كه ماشینش به سرقت رفته و اداره آگاهی تماس گرفته كه ماشینش نیز پیدا شده است. یك اتصال جنایی در اینجا صورت می‌گیرد. یعنی مشخصه‌های دو نفر مقتول را داریم به اضافه یك اتومبیل پیكان كه سرقتی است. ماموران وقتی خودرو را پیدا كرده بودند سارق را كه همان خفاش شب بود نیز دستگیر كرده بودند. ببینید، یعنی این امكان وجود داشت كه غلامرضا خوشرو به خاطر سرقت ماشین یك وثیقه بگذارد و آزاد شود.» 
او از نحوه دستگیری خفاش شب می‌گوید: «ماموران آگاهی یك شب در حال گشت‌زنی در پارك مشاهده می‌كنند كه یك نفر در صندلی پارك خوابیده است. وقتی او را بیدار می‌كنند و از او می‌پرسند كه اینجا چه كار می‌كنی، پاسخ می‌دهد معلم است و از سنندج آمده. جیب او را بازرسی می‌كنند و سوییچ پیكان را پیدا می‌كنند. وقتی پیكان را می‌بینند متوجه می‌شوند این همان خودرویی است كه به سرقت رفته و او را تحویل اداره آگاهی می‌دهند و بعد هم كشف این بسته پلاستیكی. اولین بازپرسی كه با خفاش شب روبه‌رو شد بنده بودم. از او سوالاتی كردم، اما او منكر می‌شد. نهایتا با تحقیق و بازپرسی‌های طولانی مدت و شبانه‌روزی او به قتل‌ها اقرار كرد. وقتی هم كه پیكان بازرسی شد آثار خون زیادی در زیر صندلی عقب و در كنار دستگیره‌ها مشاهده شد و وقتی این خون‌ها با خون اجساد تطبیق داده شد، مشخص شد كه این همان فردی است كه این قتل‌ها را مرتكب شده. غیر از این لكه خون‌ها، طناب‌هایی در صندوق عقب ماشین یافت شد كه با همان طناب‌ها دو قربانی آخر را خفه كرده بود. البته اثر انگشت متهم هم روی طناب‌ها وجود داشت. كم‌كم متهم به محل وقوع قتل‌ها و محل‌هایی كه آنها را برده و سوزانده بود اعتراف كرد. حتی یادم است در بازسازی یكی از صحنه‌ها متهم كمی از محل جلوتر رفت و وسایل مقتول را آورد به ما تحویل داد و گفت این وسایلش  است.»

 

روزنامه‌ها در آن سال كمك بزرگی  به این پرونده  كردند 


گودرزی درخصوص پرونده‌های جنایی مهم می‌گوید: «من به عنوان بازپرس و كسی كه سال‌ها پرونده‌های قتل را بررسی كرده به ‌شدت از پرونده‌های مهم جنایی وحشت دارم. خفاش شب با اسامی مختلفی در جامعه حضور پیدا كرده بود. این هم یكی از آن مسائلی بود كه این پرونده را مهم جلوه می‌داد. ببینید، اگر واقعه‌ای رخ بدهد كه با شرایط موجود همخوانی نداشته باشد مردم خیلی زود مشكوك می‌شوند و انگی به پرونده می‌زنند. یعنی اگر یك پرونده مشكل كوچكی پیدا كند افكار عمومی كل پرونده جنایی را زیر سوال می‌برند. شب و روز دنبال این پرونده بودم. متهم آخرین بار هویت خودش را «عبدالله عبدالرحمان» معرفی كرد و گفت من افغان هستم. تلویزیون در مصاحبه با خفاش شب و یكی از ماموران آگاهی به صورت سراسری آن را پخش كرد. متهم باز در همین مصاحبه گفته بود كه افغان است. من درگیر پرونده بودم و از این مصاحبه خبر نداشتم. خب این مصاحبه و پخش آن از تلویزیون در جامعه انعكاس بدی دربر داشت. فرض كنید مردم با خود تصور می‌كردند كه ما افغان‌ها را پناه می‌دهیم و آخر سر ناموس ما را در كشور خودمان می‌كشند و این تصور باعث می‌شد یك خصومت و دشمنی و حتی اتفاق‌های بدتری رخ دهد. آن زمان تلفن همراه نبود. شب یكی از ماموران آگاهی به در خانه ما آمد و خبر پخش مصاحبه تلویزیونی خفاش شب را به من اطلاع داد. می‌دانستم این موضوع تبعات بدی را در جامعه خواهد داشت. سریع به اداره آگاهی رفتم و خواستم متهم را بیاورند. نقشه افغانستان را جلوی متهم گذاشتم و از او خواستم بگوید كجا زندگی می‌كند. نتوانست بگوید. از او پرسیدم در افغانستان فرهنگ و زندگی چگونه است، باز نتوانست توضیح دهد. از دو نفر در بازداشتگاه كه تابعیت افغانی داشتند خواستم حضور پیدا كنند و از او سوال بپرسند. آنجا بود كه خودش فهمید دروغ گفته و دستش رو شده است، ولی باز نام واقعی خود را اعلام نكرد. ببینید من اعتقادی دارم اگر رسانه‌ها به حق و راستی در كشور فعالیت كنند كمك بزرگی به جامعه خواهد شد. آن زمان در سرویس حوادث آقای بلوری و ابراهیمی بودند. از آنها خواستم عكس متهم را در روزنامه منتشر كنند تا اگر شخصی متهم را می‌شناسد به ما اطلاع دهد. همان روز كه عكس خفاش شب منتشر شد مردی با ما تماس گرفت و ادعا كرد این آقا را می‌شناسد. گفت كه پیش برادرش در خیابان طرشت تهران زندگی می‌كند و برادرش آرایشگر است. ماموران را به محل اعزام كردیم و بعد مشخص شد تماس‌گیرنده مشخصات را درست ارایه داده است.»

 

پرونده جاسوسی


او می‌گوید: «وقتی خانه‌ای كه خفاش شب در آن زندگی می‌كرد را پیدا كردیم اتفاق عجیبی افتاد. در آن خانه تمام جواهرات مربوط به این زنان و وسایل آنها كشف شد. برادرش به ما گفت كه هر وقت غلامرضا به خانه می‌آمد تمام سر و صورتش جای چنگ بود. حتی آنها تعریف كردند كه یك بچه معلول داشتند و یك روز كه خانه نبودند وقتی از بیرون برمی‌گردند، می‌بینند متهم سر بچه را میان در كمد گذاشته و می‌خواهد در كمد را ببندد تا او خفه شود. از او سوال كردند كه چرا این كار را انجام می‌دهد و او پاسخ داده وقتی این بچه بزرگ شود زندگی سختی خواهد داشت برای همین می‌خواهم او را بكشم. بعد از اینكه محل زندگی خفاش شب پیدا شد دادستان پرونده اولین كاری كه كرد پیدا كردن خانه پدری او بود. بعد هم مشخص شد كه غلامرضا خوشرو كوران كردیه در 9 سالگی به زنی به نام «زینب» سپرد شده بود. پس از اینكه هویت این آدم پیدا شد موضوعات مهم‌تری در این پرونده كشف شد. یكی از موضوعات مهم این بود كه خوشرو در سال 71 با یك نفر به نام «علی كریمی» اتومبیل رنویی را سرقت و با آن مسافركشی می‌كردند و به زنان و دختران تجاوز و طلا و جواهرات آنان را به سرقت می‌بردند. علی كریمی چادری سر می‌كرده كه شبیه زنان شود تا زنان و دخترانی كه سوار ماشین می‌شوند بتوانند به آنها اطمینان كنند. این دو نفر تحت تعقیب قرار می‌گیرند و دستگیر می‌شوند. خوشرو در راه دادگاه از دست ماموران فرار می‌كند و به تهران به خانه برادرش «رضا» می‌رود. علی كریمی نیز همان زمان اعدام می‌شود. حتی خوشرو پرونده جاسوسی هم داشت، چراكه یك‌بار وقتی دستگیر می‌شود اعلام می‌كند كه جاسوس روسیه است. متهم قربانی‌هایش زنان و دختران بودند. یك‌بار كه دستگیر شده بود در همان زندان زبان آلمانی و انگلیسی را یاد گرفت و وقتی آزاد شده بود مهر یك پزشك را به سرقت و برای زنان و دختران نسخه پزشكی می‌نوشت. به همسر اولش «منیژه» نیز كه پزشك بود گفته بود كه پزشك است. سپس وقتی این خانم متوجه دروغ او می‌شود طلاق می‌گیرد. ببنید تمام این مسائل باعث عقده‌های سركوب شده در متهم بوده است.»

 

كبوتری كه خفاش  شد


گودرزی درخصوص جرایم غلامرضا خوشرو شرح می‌دهد: «تمام جرایمی هم كه با علی كریمی مرتكب شده بود نسبت به زنان و دختران بود. یك مساله‌ای وجود داشت، متهم پیش زنی كه به عنوان نامادری زندگی می‌كرد از همان بچگی او را از خانواده جدا كرده بود و نمی‌گذاشت خانواده‌اش را ببیند. هر شش ماه خانه‌شان را تغییر می‌داد تا خانواده‌اش نتوانند غلامرضا را ببینند. خود متهم هم به ما می‌گفت كه این زن این كارها را می‌كرد كه من خانواده‌ام را نبینم. حتی وقتی خانواده متهم آمدند و او را دیدند هیچ حسی به آنها نداشت. متهم دارای اختلال شخصیت ضد اجتماعی بود. ببینید، وقتی گروه‌های روانشناسی با او صحبت می‌كردند می‌گفتند متهم هیچ حسی ندارد. نه حس غم و نه حس شادی. خاطرم هست وقتی به او گفتیم می‌خواهی اعدام شوی و حالا چه می‌خواهی؛ گفت صبحانه! باز هم می‌شد بیشتر از اینها روی این متهم به لحاظ شخصیت‌شناسی كار شود. یك موضوعی كه در این پرونده وجود داشت زندگی متهم بود. شما حساب كنید این آدم از 17 سالگی در زندان‌های مختلف رشد پیدا كرد اما در همان زندان‌ها شخصیت ضداجتماعی او شناخته نشد كه اگر شناخته و درمان می‌شد شاید او به خفاش شب تبدیل نمی‌شد. جامعه بود كه از متهم خفاش شب ساخت. روزنامه‌ها آن زمان تیتر خوبی برای این متهم زده بودند و آن این بود؛ كبوتری كه خفاش شد.»