دنیای قلم -پیگیری این خبر مرا به یاد نوشتهای غمانگیز در دوران یونان باستان انداخت. «مده آ»؛ داستان مادری كه دو فرزند خود را برای انتقام از همسرش به قتل رساند و البته از این نوع اخبار در این روزها كم نیست... «زهرا» از روستای بسیطین در شهرستان رامهرمز؛ پانزده ساله بود كه ازدواج كرد. چند سال پس از ازدواج باردار نمیشد، اما پس از چند سال با دوا و درمان سه فرزند حاصل ازدواجش شد ولی همین سه فرزند كه حاصل ازدواجش بود را هفته پیش تقدیر از او گرفت. خودش شد قاتل جان این سه فرزند و قاتل جان خودش. سهشنبه هفته پیش بود كه خبرش منتشر شد. خبرگزاری ایرنا اینگونه خبر را اعلام كرد كه یك زن روانی در رامهرمز سه فرزند خود را به قتل رساند. با پیگیری خبرنگار «اعتماد» از اهالی روستای بسیطین كه تنها ۹ خانواده در آن ساكن هستند، مشخص شد این زن به هیچ عنوان اختلال روحی و روانی نداشته و خیلی ناگهانی دست به این عمل زده است، اما فرماندار رامهرمز درباره جزییات این خبر عنوان كرده بود كه عوامل انتظامی شهرستان در ساعت ۱ و ۱۵ دقیقه ظهر در جریان این حادثه قرار گرفته و با حضور در محل، بررسیهای قانونی را در دستور كار قرار دادند. گزارش اولیه عوامل انتظامی حاكی است كه مادر ۲۷ ساله به نام «زهرا.ع» به دلیل اختلالات عصبی و اختلافات خانوادگی در زمانی كه همسر او در محل كار حضور داشته، دست به قتل سه فرزند خود زد و سپس خود را نیز حلقآویز كرد. بررسی جسدها نشان میدهد كه به وسیله ضربات چاقو و همچنین خفگی به قتل رسیدهاند. «اعتماد» در مصاحبهای با پدرشوهر «زهرا» و یكی از اهالی روستا جزییاتی از روز حادثه و زندگی این زن را گزارش میدهد.
یكی از اهالی روستای بسیطین است. تمایلی ندارد نام و نامخانوادگیاش در این گزارش قید شود. او میگوید: «خانم به خدا اصلا این زن خیلی خانم خوبی بود. خونهشون چسبیده بود به مدرسه. تو این همه سال صدای این زن رو نشنیده بودیم. زن و شوهر حتی اختلاف خاصی هم نداشتن. ما شنیده بودیم شوهرش اعتیاد داشت. ۱۰ روز قبل از این ماجرا شوهرش تازه رفته بود سر كار. راننده بود. سه تا بچه داشت. اهالی روستا میشناختنشون. اینجا تو این روستا كلا ۹ خانواده بیشتر زندگی نمیكنن.»
«احمد.ع» پدرشوهر زهراست. او هاج و واج از این اتفاقی كه افتاده مرتب یك جمله را كه مبنی بر خبر نداشتن از حادثه است، تكرار میكند و میگوید: «والا خدا میدونه، من به شما بگم عروسم، نوههام رو كشته و بعد هم خودش رو شاید دروغ گفته باشم. چون موقع اتفاق نه ما اونجا بودیم نه هیچكس دیگه.دشمن هم نداشتیم. نه میتونم بگم كار خود عروسم بود نه كار یه آدم دیگه. فقط خدا میدونه. پزشكی قانونی باید جواب رو اعلام كنه. ولی زندگی پسر من نابود شد. حالا خدا میدونه عروسم بود یا یكی دیگه. دولت خودش باید تشخیص بده.» او در جواب سوال در مورد اینكه آیا پسرش علی را بازداشت كردند، توضیح میدهد: «شب اول پسرم را بازداشت كردن، سوال ازش پرسیدن و فرداش آزادش كردن. پسر ما سركار بوده. خونه نبوده، زمانی كه این اتفاق افتاد. پسرم راننده است و پیش یه سنگشكن كار میكنه. صاحب سنگشكنی هم توی مغازش دوربین داره. پسرم اون روز صبح از جلوی دوربینهای پلیس راه هم رد شده. ماشینش مشخص بوده. ساعتش مشخص بوده. والا دیگه خانم ما نمیدونیم. ساعت ۱۱ ظهر به ما اطلاع دادن. خونه ما و پسرمون داخل یه كوچه است. مثلا ما سر كوچه هستیم اونا ته كوچه هستن. علی فرزند بزرگه ما هست. نزدیك چهل سال دارد. زهرا عروسم از طایفه ما بود. همطایفه هستیم. از بچگی در خانواده ما بزرگ شد. زهرا ۱۵ سالش كه بود او را برای علی گرفتیم. ۲۷ سالش بود كه این بلا افتاد توی خونه ما. سه تا نوههام كشته شدن. زیر سینه عباس سوراخ شده بود و ازش خون رفته بود. حسین نوه بزرگم بود و ۱۰ سالش بود. عباس نوه دومم بود و ۸ سالش بود. زینب هم نوه سومم بود و ۲ سالش بود.» سكوت میكند و آهی میكشد. با سوالی دیگر در مورد صحنه قتل سكوتش را میشكند و ادامه میدهد: «والا اون چیزی كه رسیدم سر صحنه و به چشم دیدم، این بود كه اینا مرده بودن، پتو هم كشیده بودن روشون و رو به قبله گذاشته بودن. زهرا هم خودش رو از پنكه سقفی آویزون كرده و خفه شده بود. همینهارو دیدم به چشم. به ما گفتن در هم از داخل قفل بوده. دیگه اینكه چی بوده و چی شده فقط خدا عالمه. البته اگه در از داخل قفل نبود ما میگفتیم یكی دیگه این كار رو انجام داده و رفته.»
احمد حالا از من سوال میكند: «ساعت ۵ صبح پسرم سر كار میره. كسی كه زن و بچهاش رو میكشه به نظرت میتونه بعدش بره سركار؟ وقتی پلیس اومد ما كارگر داشتیم. لولهكش آمده خونمون. عروسم قبل از اینكه این اتفاق بیفته دو بار تا خونه ما اومد؛ گوجه و خیار و تخممرغ برد. حتی كارگرها هم دیدن زهرا دو بار تا خونه ما اومد و رفت.» از او سوال میكنم؛ صدای جیغ بچهها را اون روز نشنیدید، او جواب میدهد: «اصلا خانم اگر یه گنجشكی اون طرف كوچهمان صدا كنه صداش رو ما میشنویم، ولی اون روز هیچ صدایی نشنیدیم چه برسه صدای جیغ این بچهها. حالا ما هیچی. مدرسه دیوار به دیوار این بچههاست اونها هم صدای جیغ و گریه نشنیدن.» پدرشوهر زهرا كارگرها را شاهد میگیرد و میگوید: «كارگرها هم میگن تو این دوبار كه عروستون اومد اینجا تخممرغ و این چیزا رو برد مشكل خاصی نداشت، پس چه جوری بچهها رو كشت و خودش هم آویزون پنكه كرد؟! زهرا مشكل روحی و روانی نداشت. به خدا چند سال اول ازدواجشون هم بچهدار نمیشد بعد دیگه خدا این سه تارو بهشون داد كه ای كاش نمیداد كه حالا داغشون بمونه روی دل ما. آدم به قول معروف نمیدونه چی بگه.»