دنیای قلم _ عذرا فراهانی؛ عرض کنم خدمتتون که وقتی فضای شهری می تونه جنسیتی باشه وفضای دانشگاهها به فضای زن و مردی تقسیم بشه پس حتما ما می تونیم تمام فضای اطراف و اشیای دور و بر مون رو تقسیم کنیم. این برای مردا این برای زنا. منم گاهی از سر بیکاری به این تقسیمبندی ها می رسم. چند سال پیش همسرم تو اصفهان از یه عصا خوشش اومد و اونو خرید. مدتیه، قسمت شده اونو افتتاح کنم و دستش بگیرم تا روزانه با تاتی تاتی کردن برم فیزیوتراپی. یه بار یکی از راننده های اسنپ وقتی تو ماشینش نشستم گفت : چه عصای مردونه ای هم دست گرفتی. برای اولین بار بود که عصا رو برانداز کردم و گفتم واقعا؟ خندید و دیگر چیزی نگفت. تو راه ذهنم درگیر عصا شد. باخودم گفتم شاید حق با اونه. اولین بار که عصا وارد خونمون شد، ده سال پیش بود که پدرم عصا دستش گرفت و تا الانم جا خوش کرده ولی من هیچوقت به عصا فکر نکرده بودم. بعد از حرف راننده اسنپ، به کسانی که عصا دستشون بود بیشتر نگاه می کردم. یه روز جلوی بیمارستان آتیه دختر جوان خوش تیپ و عصا به دستی رو دیدم که مانتوی صورتی قشنگی به تن داشت. با کفش های اسپرت صورتی چرک. عصاش خیلی خوشگل و فانتزی بود. عصایی صورتی که گلهای سبز و قرمز کوچیکی روش نقش بسته بود. به بهانه استراحت ایستادم و عصاش رو با حسرت نگاه کردم. از کنارم که گذشت، فکر کردم کار اون خیلی سخته. احتمالا باید با هر لباسش، عصاشو هم، ست کنه. شاید هم کفش هاشو. بی خیال عصای گل منگلی شدم و راه افتادم. با خودم گفتم مردونش خوبه که بتونه وزن تحمل کنه. البته من وزن زیادی ندارم ولی گفتم اگه یه دختر یا خانم خیلی خیلی های کلاس 100 کیلویی مجبور بشه با عصا راه بره،جرات میکنه از این عصا فانتزیا دستش بگیره؟ خلاصه تو این وضعیت درب و داغون مملکت و اوضاع آشفته سیاسی و اقتصادی،تو این روزگار کرونایی که با مرگ و میرش امان همه رو بریده وتو این کشور اسلامی که هر روز افراد زیادی بخاطر مشروبات الکلی قلابی جونشون رو از دست میدن، تو کشورثروتمندی که جوونهاش در حسرت تشکیل یه زندگی ساده هستند هر روز با هزار تا درد و مرگ درگیرن، مردونه یا زنونه بودن عصا برای من شده یه معما و حتی یه چالش که شب و روز بهش فکر میکردم. یه روز گفتم بعد از فیزیوتراپی میرم یه عصای خوشگل و مامانی می خرم. موندم کجا برم. تازه برای خرید عصای خوب باید وقت می ذاشتم و چند جا می رفتم. خوب این در توانم نبود. یعنی نباید زیاد راه می رفتم. چون زانوهام قفل می شد. چند روز بیخیال شدم تا این که یه شب خواب عصای مادر بزرگم رو دیدم. از این عصاهای با کلاس تاشو که یکی از دوستان از کشور آمریکای خونخوار براش فرستاده بود. وقتی بیدار شدم لنگان لنگان رفتم سراغ گوشی شماره خاله رو گرفتم و پرسیدم راستی عصای "ننه مشهدی" چی شد. خاله باتعجب پرسید چی شده خاله؟ چند روز دیگه چهارمین سالگرد "ننه مشهدیه" حالا تو یاد عصا افتادی؟ گفتم چیزی نیست خوابشو دیدم. خاله خندید و گفت: همون روزای اول فوت "ننه مشهدی" یکی از دختر خاله هات اونو برداشت و با خودش برد. همون موقع شروع کردم به گشت و گذار تو اینترنت و رفتم تو منبع و سرچشمه عصاها. دیدم چه دنیای گستردهای داره. فلزی، چوبی، لردی، قفل دار، دسته دار، مچی، سالمندی، منبت کاری شده، لاکچری و انواع دیگه با قیمت های مناسب. راستش از هیچ کدوم خوشم نیومد. دیدم عصای خودم از همه خوشگل تره.