دنیای قلم_ مجتبی نجفی
این عکس باورنکردنیه. نرجس خانعلی زاده رو که یادتون است . این هم دو تا دوستش فرشته و محبوبه اند. زمانی در بیمارستان " امام خمینی" آموزش دیدن که بعد نرجس به لاهیجان میره که اسیر کرونا میشه و فوت میکنه و در ادبیات من شهید، چون فداکاری کرده به خصوص اون روزهای نخست که همه از این بیماری مرموز وحشت داشتند. محبوبه خداوردی سومین مسافر این عکسه که به تازگی جان داده. او هم به قافله به قول ابتهاج " رفتگان بی برگشت " پیوست. چطور ممکنه همه اعضای این عکس محو بشن؟ اون هم در بیست و پنج سالگی. این دنیا به اندازه این عکس پررمز و رازه. جدیش بگیری اون داستان مثنوی بهت یادآوری میکنه اگر بدونی چقدر شوخیه کلا از کار و زندگی دست میکشی. اصلا چرخ جهان از کار می افته. اگر جدیش نگیری مرگ پشت مرگ، ظلم پشت ظلم. آوارگی پشت آوارگی. انبوه قربانیان . افزایش رنج بیکران. برای همینه آدمهای بینابینی ضمن اینکه پشیزی برای دنیا قائل نبودن جدی تر از همه بودن. دردهای وجودی داشتند. با اینکه میدونستن دنیا پوچ پوچه. یعنی با علم به این پوچی برای بهتر کردن دنیا مبارزه کردن، تسلیم نشدن. همین نیست شدن این سه فداکار ، سه دوست با بغچه ای پر از آرزوهای قشنگشون کافیه تا ایمان بیاوریم به توصیف حافظ از دنیا " این عجوزه عروس هزار داماد". حالا خیلی مسخره است لشکر رانتخواران و ظالمان که دل بستن به وعده های این دنیا که مهم ترین و جدی ترین قانونش " مرگ " است. این روزها در انبوه خبرهای مرگ هستیم . بعضی وقتها فکر میکنم که تفاوت بیست و پنج و شصت و نود در دنیایی که ما در آن ذره ای بیش نیستیم چیست ؟ ما خیلی راحت در بهترین حالت به فراموشی سپرده خواهیم شد و این مرگبارترین قانون دنیاست که نمیشود پرده از راز بزرگش برداشت. دنیا را نه می شود شوخی گرفت نه جدی. در هر صورت روان نرجس، محبوبه و فرشته گرامی. گاهی مرگهای زود هم برکتند . پایان پرافتخار از آنِ کسانی است که به قافله فداکاران پیوستند، آنها که برای کاستن از رنج آدمی آستین بالا زدند اینکه در چه سنی به این قافله پیوسته اند از کم ترین اهمیت برخودار است ...