دنیای قلم - شاهحسینی، 50 سال را رد کرده و سینما را با دستیار کارگردانی فیلمسازانی همچون رسول ملاقلیپور، سیامک شایقی و بهرام بیضایی آغاز کرده است. او گاهی در آثار خودش جلوی دوربین میرود و در همین سریال «میخواهم زنده بمانم» هم در نقش مامور امنیتی حضور داشت. با او درباره پایانبندی سریال سیاسی یا عاشقانه بودن سریال و موضوعات جذاب دیگر گفتوگو کردیم که مشروح آن را در ادامه از نظر میگذرانید.
*پایانبندی فصل اول میخواهم زنده بمانم از ابتدا همین بود که دیدیم یا ملاحظاتی مانند ساخت فصل دوم یا برخی فشارهای نهادها، باعث تغییراتی در آن شد؟
چون با 6، 7 قسمت سریال را شروع کردیم یعنی فیلمبرداری را با این میزان قسمت آماده شروع کردیم که آن هم به دلایل زیادی بود، تا پایان فیلمبرداری همچنان سر فیلمنامه بحث و جلسه داشتیم که به بهترین شکل برگزار شود. این خروجی که پخش شد به معنای بهترین شکل نیست، ما تلاش کردیم و گمان میکنیم بهترین شکل همین است. ولیکن در مورد قسمت آخر باید بیان کنم 100 راه نداشتیم که قسمت آخر چگونه باید شود. کاراکترها را به سمتوسویی برده بودیم و همچنین قصه که بسیار مهم بود که چند راه برای پایان داشتیم. هم کاشتهایی برای کاراکترها گذاشته بودیم که دستوبال ما را بسته بود و این را نه بهعنوان اینکه آنها را دوست نداشتیم، بلکه دوست داشتیم اما به یک سمتی باید میرفتند که کاشتها را پاسخ دهیم. یکسری مباحث درخصوص ماجرای ملاحظات داشتیم که خیلی کم بودند و این چنین نیست که آنها اثری روی کار ما گذاشته باشند که بتواند به حدی تحتتاثیر قرار دهد که اگر با یک پایان ناجور و نچسب و فارغ از قسمتهای دیگر مواجهیم باید تقصیر آنها بیندازیم. این چنین نیست. قدری تغییرات دادیم و به این پایان رسیدیم. تلاش کردیم این پایان طولانیتر از قسمتهای دیگر از باب زمان باشد و همچنین سوسپانس عجیبی نداشته باشد، همه چیز را برای بیننده باز کنیم و بگوییم چه اتفاقی میافتد و اتفاقهایی را که قبلا افتاده است، پاسخ دهیم. نکته دیگر اینکه هم بیننده و هم منتقدان و هم اهالی سینما و هم خودمان پایانهای مهم میخواهیم همچنان که پایانها مهم بودند اما ظاهرا یکی از باگهای سریالهای ایرانی و فیلمهای ایرانی در پایانبندیشان است. علاوهبر اینکه این را مدنظر داشتیم بهترین پایان میتواند این چنین باشد که الان هست و آن چه الان میبینید حاصل آن چه نوشته شده است و اینکه وحی منزل نیست که حتما باید این را میگرفتیم. آنچه میبینیم حاصل چندین ماه گفتوگو و چندین هفته نوشتن و پاره کردن است که درنهایت به این نتیجه رسید.
*بستر روایت میخواهم زنده بمانم متعلق به دوره تاریخی است که همواره محل مناقشه و جدلهای سیاسی بوده است. به نظر شما میتوان سریال میخواهم زنده بمانم را یک اثر سیاسی دانست؟ اشارات شما به اتفاقات و جریاناتی که در این دوره تاریخی رخ داده، چه کارکردی برای مخاطب امروز ایران دارد؟
بستر دوره «میخواهم زنده بمانم»، برای دورهای است که اتفاقات بیشماری رقم زده و از آنجا شاکله یک فرهنگ و سیاست شکل میگیرد و نمایان و پدیدار میشود. شبیه درختی که زود بارور میشود، به سرعت رشد میکند و تمام حوادث آن دوره را رقم میزند و بالا میآید. مگر میشود یک روایتی از قصه یا رمان یا هر چیزی بهخصوص سینما را به تاریخی ببرید که آغشته به یک ماجرای سیاسی و اجتماعی نباشد؟ منظور از آغشته فقط آغشته است و نه خود اثر! برای اینکه خود اثر سیاسی شود به نظرم اسم آن صنعت یا هنر نیست و کارکردی سیاسی دارد و شبیه بیانیه میشود که من این کار را بلد نیستم و بدردم نمیخورد. از همین باب کارکردی که ممکن است برای مخاطب داشته باشد لمس کردن فضایی است که یا دیده و با آن ارتباط برقرار میکند و آن را به تعبیرهای مختلف معنا میکند و دوست دارد آن را نقد کند یا نهی کند یا نفی کند یا به آن صحه بگذارد یا طوری برای خود دایره خاطرات ترسیم کند که برای ما جالب است. حتی اگر نقد کند و بگوید اینچنین نبود باز هم برای ما جالب است چون او را به جایی بردیم که فکر میکردیم اگر او به این مساله کاملا بیتفاوت باشد برای ما خطرناک است ولی حتی اگر نقد کند و این را بگوید که چنین نبوده برای ما جای بحث است و ما یک قدم روبه جلو برداشتیم اما کاری که میخواستیم انجام دهیم این بود که هیچ قضاوتی نکنیم، لااقل درباره من اینچنین است.
به شخصه معتقد هستم که تاریخ را سالهای سال میتوان داوری کرد؛ مثلا الان میتوان درباره قاجار قضاوت کرد که آن هم قضاوت ناصواب و حتی صوابی میتواند باشد، منظورم این است که میتوان درباره آن حرف زد. با اینکه سند مکتوب درستی از آن زمان نداریم یعنی از هیچ دورهای در طول این سالیان در ایران به جا نمانده است، در کل تاریخ شفاهی وجود دارد و یک تاریخ مکتوب اندکی است. تاریخ شفاهی دهانبهدهان بهزعم هر کسی با گفتوگوهای محفلی تغییر کرده و به امروز رسیده که اکثر مواقع آلوده به یک کلاغ، چهل کلاغ شدن است و نمیتواند بدان اعتبار زیادی داد. سعی کردیم قضاوت نکنیم و فقط در تاریخ و دورهای برویم که برای مردم نوستالژی دارد، و روزگاری را با آن دوره سپری کردهاند، هرچند جنگ بود و دوره سختی بود. دوره کوپن و دوره دشواری بود اما زندگی رنگوبوی جالبی داشت و رفتوآمد بین خانوادهها زیاد بود، همه یکدیگر را دوست داشتند و تقریبا بوی مهربانی میآمد و این ما را به آن زمان برده بود. افرادی را نقد میکند که در حاکمیت سیاسی بودند کمااینکه اکنون نیز این چنین است. ما اگر نتوانیم فردی را از یک جایگاهی نقد کنیم، نمیتوانیم بررسی کنیم، پژوهش کنیم، نمیتوان گفت کجای کار اشکال داشت. این اشکال هنوز هم وجود دارد. چگونه میتوانیم از پس همه این موارد برآییم؟
حتما کار الان و یک دهه دیگر شاید نباشد ولی باید این را بدانیم که این اتفاقات افتاده است. نه بهشدت آنچه در فیلم است و شاید بیشتر از آنچه در سریال «میخواهم زنده بمانم» اتفاق افتاد، مابهازایی داشتیم و بک گراند یک کسانی را سرچ کردیم و درآوردیم که با شمایل آنچه از امیر شایگان میبینید پدیدار ساختیم و آن را دراماتیزه کردیم. داستان را به سمتی بردیم که کاراکتر اینچنینی داشته باشد. منظورم جذابیت نیست بلکه کاراکتر اینچنینی است. به سمتوسویی برود که ما لازم داریم اما این را میخواستیم یک نفر در مسند قدرت این کار را انجام دهد.
*حضور مثلثهای عشقی در سریالها و فیلمهای داخلی و خارجی متعددی تکرار شده است، این مثلث در میخواهم زنده بمانم محور اصلی است و روایتهای دیگر حول این محور است یا قرار است کنار داستانهای دیگر روایت شود؟
نمیدانم با این سوال چطور برخورد کنم اما میتوانم بگویم بستر کار ما روی عشقی سوار است که با اتفاقی که برای هما میافتد بر سر دوراهی قرار میگیرد. برای اینکه باید یا به سمت کسی که دوست داشته بچرخد و برود و اینکه چه بلایی سر پدر و خانواده وی میآید برایش مهم نیست یا مهم است. ایثار هما و شکل سنتی که به ماجرا نگاه میکند او را به سمتی میبرد که سریال ما لازم دارد. باید سوال را اینچنین پرسید که آیا این سنت و ایثار خداگونه یا مادرانه چقدر به نفع آدمها تمام میشود. ما همیشه در این مواقع بیشتر از اینکه به عقل خود رجوع کنیم، خیلی آدمهای احساساتی هستیم و سعی میکنیم دور از واقعیت و منطق مساله را پاک کنیم یا به نفع خود بچرخانیم. منظورم از به نفع بودن این است که کمترین آسیب را در این مساله ببینیم. درواقع در اینجا، قصههای فرعی سوار بر این قصه نیستند بلکه این ستون کار ما بود. میخواستیم با این کار تمام شاخههای دیگر را به این ستون بچسبانیم. مثل ماجرای کاوه که جوان بودن و جاهطلبی او کار دست بقیه میدهد. درواقع توفان سنجاقک از اینجا رخ مینماید؛ چراکه او با یک هدف دیگری این کار را میکند ولی خبر ندارد. به این ترتیب دومینووار هما از عشق خود باید صرفنظر کند و زن امیر شایگان شود و به این ترتیب پدر خانواده باید زندان برود، به این ترتیب حتی مادر تا آستانه طلاق میرود چون عقبه تیره و تاری با هم داشتند که میتواند از همسر خود جدا شود و میخواهد این کار را بکند چون دل خوشی از او ندارد، به همین ترتیب هما وقتی دنبال پیدا کردن پول برای آزادی پدر است حتی عموی اصلان که عموی او نیست ولی دوست چندین سالهاش هست که پدرها با هم شریک هستند، به او کمکی نمیکند و به این ترتیب آن رابطه در آنجا قطع میشود. این دومینووار همه چیز را تحتالشعاع قرار میدهد. کاوه اینچنین به این خانواده وصل است و اگر شیوا را دوست دارد باید ببینیم برای این است که قصه جذابی است یا خیر. اگر مدام و مداوم به سراغ بازیگران بروید و با آنها کار داشته باشید و آنها را در یک سریال ببینید حتما بخشی از بازی مرده را خواهید دید و اینطور نیست که بگویند همه چه بازیهای خوبی در این سریال کردند. بدین معناست که آنها را در بهترین زمان ممکن نشان دادیم بنابراین قصههای دیگر باید حول این قصه میچرخیدند و باید این قصه را تزئین میکردند.
*بهجز واکنش نیروی انتظامی، چه بازخوردهایی از سازمانها و افراد ذیربط داشتید؟
در مورد این سوال باید بگویم نیروی انتظامی برخورد ویژهای با ما نداشت. از همان کمیته انقلاب اسلامی هنوز سازمان و نهادی وجود دارد که همان کمیته دهه 60 است و درواقع احساس نگرانی میکردند. با چند جلسهای که برگزار شد حرفهای منطقی شنیدیم و خیلی حرفهای منطقی از ما شنیدند و به هر حال نگرانیها از این بابت بود که کلا شناختی از ما نداشتند. اسامی که در این کار هستند اسامی ناشناختهای هستند. اسم دوستان خودی در آن نیست. بنابراین حق میدهم که نگران باشند ولی با جلساتی که برگزار کردیم و دو سه موردی که آنها مایل بودند به کار ضمیمه شود احترام گذاشتیم و خیلی راحت به نتیجه رسیدیم.
*یکی از ویژگیهای مثبت این سریال، ترکیب فوقالعاده بازیگران است، منشأ این شناخت از بازیگران و نقشها از کجاست؟
روی ترکیب بازیگران حتما یکی دو ماه که به اسم پیشتولید است فکر شده و روی کاغذ آمده و دائم خط خورده است. عکسها را کنار هم میگذاشتیم و شیمی آنها را درنظر میگرفتیم که آنها کنار هم چطور خواهند بود. قطعا با یکسری از آدمها به نتیجه نمیرسیدیم که یا فیلمنامه را دوست ندارند، یا من را دوست ندارند و به این نتیجهای که الان است درنهایت رسیدیم. از وقتی این نتیجه حاصل میشود و با شکلی به عبارت رسمیتر قراردادی بسته میشود خیلی با شناخت و این موارد کاری ندارم که از قبل چه بازیهایی از آنها دیدهام و فقط از آنها استفاده میکنم. یعنی بگویم این بخش خانم دولتشاهی قوی است یا این بخش حامد بهداد قوی است، یا لحن بهداد خوب است و از این استفاده کنیم. من در ذهنم همه این موارد را پاک میکنم و به هیچوجه آنها را با خود حمل نمیکنم و بک گراندها را پاک میکنم.
هیچگاه هم به دورخوانی اعتقادی نداشتم و در پیشتولید حتی بازیگرها همدیگر را ندیدهاند، مگر یکی دو بار در زمان تست گریم یا لباس بوده باشد یعنی پیشزمینهای از همدیگر نداشتند. بدون تمرین و روخوانی سر صحنه میرویم و کمکم من آنها را پیدا میکنم؛ یعنی بدون هیچ پیشزمینهای. منشأ و شناخت من از نقشها هیچچیزی نیست. یک بخشی واقعا تصادفی رخ میدهد چون وقتی اینجا برنامهریزی میکنید همیشه آن چیزی که دلخواه شماست پدیدار نمیشود، همیشه آن چیزی نیست که بخواهید ولی من همه تلاشم را میکنم. وقتی به این ترکیبی که الان هست رسیدم همه توان و انرژی خود را میگذارم تا بهترین استفاده و بهره را از آنها ببرم. تلاش من با خود آنها اتفاق میافتد. ممکن است اوایل سردرگم باشند که ماجرا از چه قرار است ولی به تدریج اعتماد دو نفره جلب میشود و یک کلیدواژههایی پیدا میشود و نتیجه این چیزی است که الان شاهد هستید.
*حتما از حساسیتهای پرداختن به کمیته و مشکلات آن زمان آگاه بودید، به چه دلیل چنین ریسکی را پذیرفتید؟
اصلا فکر نمیکردیم پرداختن به ماجرای کمیته قرار است حساسیتزا شود. پرداختن به موضوع کمیته از این باب بود که آنچه آن روزگار در خیابانها تردد میکرد و با مردم در ارتباط بود همین ارگان بود، ماشین این شکلی، پاترولها یکی از مواردی بود که همانند تاکسی نارنجی آن روزگاران برای مردم خاطره انگیز است و فکر نمیکردیم قرار است ریسک اینچنینی کنیم و این صنعت جای این ریسکها را ندارد. ما دنبال دعوا و مناقشه نیستیم. دنبال داستانهای عجیب نیستیم. ما فکر کردیم این هم یکی از بخشهای مهم زندگی مردم در آن زمان است و بسیار خاطره انگیز است همچنان که در شروع قصه با آن سوال و جوابهایی که از هما و نادر توسط نیروهای کمیته میشود خیلی جالب است. برای مردم این شکل سوال و جوابها جالب و خاطره انگیز است. درواقع نمیخواستیم ماجرا را هیجانی و سیاسی کنیم ولی علیالقاعده برای اینکه هم پلیس بد و هم پلیس خوب داشته باشیم که در یکجا بودند بیآنکه بخواهیم شر بهپا کنیم هم پلیس بد در کمیته بود و هم پلیس خوب! مثل دشتی و فرخی که باز هم برای هر دو باگ گذاشته بودیم. باگ احساسی برای دشتی گذاشتیم و باگ زیادی منظم بودن و خارج از عرف عمل کردن و بدون دستور عمل کردن را برای پلیس خوب گذاشته بودیم. نمیتوانستیم از این صرفنظر کنیم چون باز به لحاظ درام و داستان از این نقطه باید به شایگان میرسیدیم. باید از دشتی به شایگان میرسیدیم. برای همین دنبال دعوا نبودیم و اصلا فکر نکردیم جلو میرویم تا ببینیم چه میشود. فقط فکر کردیم اینجا نقطهای است که مردم بسیار با آن آشنا هستند.
*تیتراژخوانی و موسیقی در کارهای شما جایگاه ویژهای دارند. اینجا هم حضور همایون شجریان و موسیقی کمک بسیاری به ایجاد فضای عاشقانه و حتی قدیمی سریال کرده است. موسیقی در میخواهم زنده بمانم چه سهمی دارد؟
من عاشق موسیقی هستم. اگر به عقب برگردم حتما آهنگساز فیلم خواهم شد. به این دلیل خیلی موسیقی میشناسم، نه آکادمیک ولی گوش خوبی برای شنیدن دارم. احساس خود را به خوبی میتوانم به آهنگساز منتقل کنم که چه موسیقیای را دوست دارم. موسیقی هم سهم زیادی دارد، چون موسیقی بخش عمدهای از زندگی ما را تشکیل میدهد و نمیتوانم از آن چشمپوشی کنم. بیننده ایرانی هم ملودی خیلی دوست دارد خیلی دوست دارد آهنگی را زمزمه کند، دوست دارد با آن همراه شود. من هم دوست دارم تصویری که میبیند، اشکی که از بازیگر محبوب یا کاراکتری که با آن ارتباط برقرار کرده را میبیند، همراه با موسیقی باشد که به او کمک کند تا به تخیل او ببرد و رویاپردازی کند. موسیقی درنظر من رویاپردازی عظیمی است که بتواند تماشاچی را با خود حمل کند و به هر سمتی که میخواهد ببرد. همایون شجریان فکر میکنم یکی دو قسمت از کار ما را دید و احتمالا دوست داشت که با آن ارتباط برقرار کند که یک ترک ابتدایی برای ما تیتراژ آخر خواند و ترک دوم را برای کلیپ خواند و ترک سوم را برای تیتراژ پایانی و برای یکی دو قسمت آخر خواند. ما هم از حضور ایشان بسیار خوشحال هستیم. به نظرم با فاصله زیادی ایشان موسیقی را در ایران میشناسد و خیلی صحبتهای خوبی با هم داشتیم. در روی ما باز بود که بگوییم چه چیزی دوست داریم و آن چقدر به قصه نزدیک است. حرفهای منطقی میشنیدیم و درنهایت این شد که اکنون ملاحظه میکنید.