فردا كه بهار آید

فردا كه بهار آید

حال خوب آن آدم‌ها در آن روز واقعا جذاب و به قول امروزی‌ها خریدنی است؛ فارغ از آنكه آنهایی كه هنوز در قید حیاتند نسبت به آنچه كرده‌اند چه حسی دارند یا نسل‌های بعد آنها را چگونه قضاوت می‌كنند.

دنیای قلم - محمد ذاكری: چند سال پیش و در زمان تشییع شهدای غواص، نماهنگی با صدای علیرضا قربانی در تلویزیون پخش شد كه به بازخوانی تصنیف معروف «از خون جوانان وطن لاله دمیده» عارف قزوینی البته با خوانش و روایتی متفاوت پرداخته بود.  سناریوی آن نماهنگ به این شكل بود كه جوانی با تیپ امروزی از اتوبوسی در چهارراه ولیعصر (عج) پیاده می‌شود و وقتی هدفونش را در گوش می‌گذارد این تصنیف به شكل غیرمنتظره‌ای برایش پخش می‌شود و ناگاه خود را در بین افرادی می‌بیند كه برای تشییع آمده‌اند و تصنیف را زیر لب زمزمه می‌كنند و...  صبح روز پنجشنبه 12 بهمن در هوای گرفته و برفی تهران برای انجام كاری به میدان آزادی و محدوده فرودگاه مهرآباد رفته بودم. در حال قدم زدن به سمت مقصد بودم كه پخش صدای سرود انقلابی «خمینی ‌ای امام» مرا به خود آورد و متوجه حضور نیروهای انتظامی و بسته شدن خیابان منتهی به فرودگاه و... شدم و تازه یادم آمد كه امروز ۱۲ بهمن است و ۴۵ سال پیش در همین روز و همین ساعت اینجاها چه غوغایی برپا بوده است.  با تداعی تصاویر آن كلیپ فوق‌الذكر، لحظاتی خودم را در میان جمعیت مستقبل از امام در فرودگاه دیدم.

حال خوب آن آدم‌ها در آن روز واقعا جذاب و به قول امروزی‌ها خریدنی است؛ فارغ از آنكه آنهایی كه هنوز در قید حیاتند نسبت به آنچه كرده‌اند چه حسی دارند یا نسل‌های بعد آنها را چگونه قضاوت می‌كنند. موضع ما در قبال انقلابی‌های پرشور سال ۵۷ چه تحسین باشد و چه ملامت و حس خودشان بعد از ۴۵ سال افتخار باشد یا پشیمانی این نكته غیرقابل انكار است كه  آنها آن روزها در مسیری بی‌بازگشت قرار گرفته بودند و فكر می‌كردند بهترین مسیر را برای سعادت و آبادانی ایران و سربلندی ایرانی برگزیده‌اند.  شعارهای انقلابیون و رهبران انقلاب نویدبخش روزهایی شیرین برای آینده ایران بود. رویای استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، محرومیت‌زدایی، توجه به مستضعفین و طبقات در حاشیه مانده و شعارها و آرمان‌های خوب دیگری كه جامعه استبدادزده و درد تبعیض و ناعادلاتی كشیده ایران، سال‌ها برای تحقق آن كوشیده و هزینه داده بود حالا در پیش چشم آنها دست یافتنی می‌نمود.

 بسیاری از مردم و خصوصا آنها كه با انقلاب همدل و همقدم بودند تحقق این آینده روشن را از یك‌سو در رفتن مردی می‌دانستند كه 16 روز پیش از آن با چشمانی اشكبار رفته بود و از سوی دیگر در آمدن مردی كه امروز خیابان را برایش گلباران كرده بودند و برای استقبال از او به فرودگاه رفته بودند. دوست داشتم از آدم‌هایی كه آن روز با شور و امید برای استقبال از امام به فرودگاه و بهشت زهرا رفته بودند بپرسم آینده را چگونه می‌بینند و «فردا كه بهار آید» قرار است چه گلی در بوستان این دیار بروید؟ چه شد كه به اسم انقلاب و انقلابی‌ بودن، تبعیض و فساد ساختار یافته سكه رایج سیاست و اقتصاد شد؟ چه شد كه آزادی و حق مردم برای تعیین سرنوشت خویش با نظارت استصوابی و خالص‌سازی به محاق رفت؟ چه شد كه آن‌قدر آدم‌ها را از قطار انقلاب پیاده كردند كه قطار ایستاده و ریل به حركت درآمده؟ چه شد كه برخی خود را مالك انقلاب و كشور و ملت می‌دانند و سایرین را مملوك و صغیر و فاقد قدرت تشخیص؟

چه شد انقلابی كه برای حمایت از محرومین و مستضعفین و كوخ‌نشینان برپا شد اكنون كارخانه فقرگستری و فقیرپروری‌اش با حداكثر ظرفیت كار می‌كند؟ و... به قول مولانا «چه دانم‌های بسیار است لیكن من نمی‌دانم»  اینكه چه بود و قرار بود چه شود و چه شد و چرا شد یكی داستان است پر آب چشم. لااقل آنچه به چشم من و نسل‌های بعد از من كه در انقلاب نبوده‌اند و آن روزها را ندیده‌اند می‌آید؛ این آن تصویر رویایی و چشم‌اندازی نبود كه آن همه خون به پایش ریخته شد و بسیاری رنج سال‌ها زندان و تبعید و مبارزه و زندگی مخفیانه و دوری از همسر و فرزند را برایش تحمل كردند.  شاید روزی آمد و یكی پیدا شد كه پاسخ این چه ‌شد‌ها و چه ‌دانم‌ها را بداند و بگوید.

 

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.